میتوانست بابت مرگ عزیزش کارهای زیادی بکند
گریه کند. شیون کند
موهایش را بکند
ساکت باشد و بغض کند
یااینکه مرگش را بپزیرد و به زندگی اش ادامه دهد
به یاد بیاورد که با او غذا میخورده بیرون میرفته و تلوزیون نگاه میکرده
اما نه سخت بود نبودن او سخت بود
باید سرش را با چیزی گرم میکرد اما چگونه
او همیشه در کنارش بود در همه کارها کمکش میکرد
مراقبش بود و یک همدم واقعی
نگاهی به قرصها کرد باید با او میرفت دیگر اینجا جایی برای او نبود
سلام
امیدوارم از ادبیات برای زندگی استفاده شود .هنر انسان چگونه زندگی کردن میباشد .
سلام!
اول اینکه وبلاگ جدید مبارک!
دوم اینکه اندیشه خودکشی زیباترین اندیشه هاست٬ آنقدر که آدم نباید به خاطر عشق به کس دیگری تقدس آن را پایمال کند!
سوم اینکه داستانک خوبی بود اگر پایان دیگری براش رقم می زدی! شاید باید کمی با فرم بازی می کردی که تاثیر بیشتری بذاری!
آخر اینکه تو که به من می گی٬ به شخصیتهای داستان هات بگو خوش بین باشن!