نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

کوچه

-         می خوای تاکسی سوار شو

-         نه پیاده میرم  دوست دارم تو این محل پیاده برم،

-         هر جور میلته، فقط گرما زده نشی.

-         نه مراقبم، نگران نباش خداحافظ

-         خدافظ

در را به آرامی بست و از پله های کثیف به طرف خیابان سرازیر شد. خیابان به آشنایی سابق نبود. مغازه ها ، ساختمانها حتی آدمها تغییر کرده بودند. اما اصرار داشت که پیاده برود از خیابان اصلی به فرعی پیچید  و داخل کوچه مورد نظر شد. زنی با شلوار کوتاه و مانتویی بلند لبه منزلی نشسته بود و به کودکی در کالسکه غذا میداد. چشمان زن از بچه به رهگذر برگشت و خیره ماند. با خودش فکر کرد آیا زن را میشناسد؟ اما خاطرات افکارش را برگرداند.

زمزمه ها، نجواها، فریادها، بوسه ها، دعواها ، قهرها و آشتی ها همه و همه در آنجا گذشته بودند. قدمهایش کند شد و به خانه ایی با بالکون آبی رنگ که همچنان پا برجا بود خیره شد. هنوز هم از این خانه بدش می آمد . چرا که همیشه احساس میکرد کسی از آنجا آنها را میبیند. احساس شرمندگی داشت اما لذت با هم بودن و پا را از چهار چوبها بیرون گذاشتن شرم را از میان می برد.

انصاف نبود چون همه خانه ها همانگونه بودند جز خانه ایی که تمام خاطرات در جلوی در آن اتفاق افتاده بود. آپارتمان طوسی رنگ جدید عقب رفته بود و سه کنج آنها دیگر وجود نداشت. چقدر در آن سه کنج همدیگر را بوسیده بودند. کارهایی که خیلی حرفها پشت سرشان می آورد، اما اشتیاق در سن آنها  باعث هر کاری میشد. هیچ چیزی نمیتوانست مانعشان شود.

      حتی شمشادها بلند شده بودند ، به یاد اولین برف در آن کوچه افتاد در کمتر از پنج دقیقه همه جا سفید بود . کوچه خلوت بود و سکوت همه جا را پر کرده بود اما آنها هیچ توجهی به برف نکردند حتی جمله ایی در وصف آن هم نگفتند تنهاکاری که کردند استفاده از خلوتی کوچه بود که تا توانستند همیدگر را ببوسند.

      کوچه تمام شد. آه بلندی کشید و احساس کرد سرش از آنهمه خاطره سنگین شده. با خودش فکر کرد :

       آیا میشود فقط یکبار دیگر او را ببیند؟؟!!!!

نظرات 28 + ارسال نظر
بهاره چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام نازلی جان
خوبی؟
طبق معمول زیبا بود و دلنشین.
یاد شعر کوچه ی فریدون مشیری افتادم... بی تو اما.. به چه حالی من از آن کوچه گذشتم... منم مثل قهرمان داستان بعضی وقتا که از جایی رد میشم که برام سرشار از خاطراته... مغرم داغ میشه از هجوم یکباره ی اونهمه صحنه و خاطره و قلبم اتوماتیک وار سرعت تپیدنش و می بره بالا و بالا و بالاتر و متعاقب اون اشک روونیه که رو صورتم جاری میشه:) ولی با همه ی این حرفا از چشیدن این درد شیرین همیشه غرق لذت شدم و میشم:)
مواظب خودت باش دوستم:-*

ستاره چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 ق.ظ http://eshghohal87.blogsky.com

سلام چطوری متن آخرت خیلی با حال بود راستی فکر کنم خودتم از اون آدمای باحال باید باشی مگه نه راستی نظرت درباره تبادل لینک چیه ؟ اگه موافقی بیا بهم سر بزن منتظرتما چشم به راهم نذاری

اینموریکس چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:05 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام نازلی عزیز..واقعا نوشته قشنگی بود...هر کسی یه جوری از این خاطرات و نوستالوژیها داره...منم یه جور دیگشو دارم ولی بازم سوال آخرم یجورایی شبیه همینه که گفتی.....شاد باشین...

ایده چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:48 ب.ظ http://4me.blogsky.com

حتی اگر بشه یکبار دیگه هم اون خاطره ها تداعی بشن بازم دردی از کسی دوا نمیکنه!

ته ته پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:22 ق.ظ http://i-am-happy.blogfa.com

قشنگ بود

اما هیچی بدتر از یه کوچه برفی با این جور خاطره ها نیست

ساندویچ پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:47 ب.ظ http://sandwich.blogfa.com/

سلام خوبی؟
خیلی زیبا بود
اگه دوست داشتی به من هم سر بزن
دارم داستان زندگیم رو مینویسم
موفق باشی

حامد جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:56 ق.ظ http://www.rahgozarestan.parsiblog.com

سلام.می خوام پیشنهاد تبادل لینک بدم.
اگه موافقید تو وبلاگم نظرتون رو بگید.
با تشکر

مردی با چشمان گرگ جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:19 ب.ظ http://hmmmm.blogfa.com

چه چیزها که بر نمیگردن حتا یک بار دیگر

مشی خانوم جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

سلام نازلی جون!
ممنون از تبریکت!
خوشحالم که دوباره اومدی.این داستان تو آدمو به روزای از دست رفته و غبار آلود میبره.
خاطره های کم رنگ و کهنه و خیلی دور.
من آپم.

کارمند کوچولو جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:36 ب.ظ http://edarehyema.blogsky.com/

سلام نازلی جون.. خدا رو شکر که عمل آپاندیست به خیر و خوشی گذشت..

آرمین آران جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:22 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

سلام
عالی بود
توصیف صحنه ها از دید یک نفر به این قشنگی واقعا حال میده
سر بزن به ما

صادق شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:28 ب.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام .البته خاطره یعنی اینکه دیگه تکرار نشه
تلخیش و قشنگیش به همینه دیگه .
متنتون قشنگ بود . به وبلاگ من اگه فرصت داشتین سر بزنین.مرسی

ساندویچ شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:14 ب.ظ http://sandwich.blogfa.com/

سلام نازلی جان
ممنون که بهم سر زدی و داستانم رو خوندی
این داستان واقعیه خودمه
اگه دوست داشتی بازم بهم سر بزن
یا همدیگرو لینک کنیم که وقتی آپ کردم، خبرت کنم
منتظرم گلم
موفق باشی

خوشحال میشم خبرم کنی.

سحربانو شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:28 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

سلام عزیزم
ممنون که به ما سر میزنی.
داستانت هم عالی بود.خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی.

ت ت شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ب.ظ http://i-am-happy.blogfa.com

اره بعضی تصمیمات خیلی تو زندگی موثرند
امیدوارم تصمیمای من تاثیر مثبتی داشته باشن
منم از وبت خوشم اومد
با اجازه لینک می کنم

خواهش میکنم خوشحال میشم.

آرمین آران یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com

سلام
مرسی سر زدی
http://aranlar.blogfa.com لینکش همینه

محمد یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ http://abc.blogsky.com

میلاد مسعود منجی عالم بشریت، قائم آل محمد (ص)، حضرت مهدی (عج) بر تمامی منتظران حضرتش مبارک باد.

کارمند کوچولو یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ب.ظ http://edarehyema.blogsky.com/

سلام ..من آپم با عکسهایی از شمال

مینا دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:16 ق.ظ http://love2life.blogsky.com

سلام نازلی عزیزم
خوشحالم که سلامتیت را باز یافتی
راستش نمی دونستم که برگشتی وگرنه زودتر سرمیزدم.

نوشته ات هم باز هم زیبا و خاص بود.
واقعا بعضی از خاطرات هیچ وقت تکرار نمیشن حتی اگر تمام سال همونجا بشینه شاید هیچ وقت نبینتش مگر اینکه معجزه ای در کار باشه.
ولی داغی اون بوسه و اون عطش و اونهمه اشتیاق تکرار نمی شه...

مرسی عزیزم. البته من به معجزه اعتقاد دارم.

صادق دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:28 ب.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام . مرسی که متن رو خوندین و نظر دادین
اتفاقا وقتی نکته ای گفته می شه آدم با امید بیشتری می نویسه . باز هم از این کارها بکنید.
در مورد شخصیت ، خوب متوجه نشدم منظورتون چی بود اما در مورد توضیح اون حس که فرموده بودین یک نکته باید بگم و اوون اینه که گاهی تعمدا راجع به یک حس زیاد توضیح نمی دهم تا مخاطب خودش تلاش بکنه همراه بشه و یا اینکه همون برداشتی رو از متن بکنه که خودش می خواد . یک جور تلاش برای مخاطب گرائی حالا اگه اسمشو بتونیم بگذاریم پست مدرن مثلا.
خوشحال می شم باز هم نظراتتون رو بخونم . ممنون

پری جون دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:46 ب.ظ http://mamnooee.blogsky.com/

نازلی عزیزم
نوشته ات من رو یاد خیلی وقت پیشتر ها انداخت . وقتی یه خیلی جوونتر بودم . دلم رو لرزوندی . هیچ عشقی عشق اول نمی شه . وای اگه به سر انجام نرسه ....
راستی مادرت رو از طرف من ببوس ... امیدوارم وقتی اون ترانه رو می خونه اونقدر غم تو دلش نباشه که من می خونمش . دوست ندارم دل مهربون یه مادر اینقدر غم داشته باشه ...
لینکت کردم عزیزم . باز هم به من سر بزن .
موفق باشی

مرسی عزیزم. ممنون.

√مهرنوش خانومی√ سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:53 ق.ظ http://tameshki.blogsky.com

اخ اپاندیس خیلی سخته ...

ببخش دیر اومدم :*


اره میشه ببیندش ... من میدونم :دی

خوبی دلم خیلی برات تنگ شده بود عزیزم :*

به روز میشی بد نیست بهم خبر بدی هااااااااااا

بابایی سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:09 ق.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

الهیییییییییییی
چه داستان قشنگی ... خیلی عالی بود... اگه باز هم داستان نوشتید به من خبر بدید ... ممنونم که برای سام ما پیغام گذشتید. شاد و سلامت باشید.

مشی خانوم سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

سیلام نازلی جون ! من آپ کردم!
تو کجایی آیا؟؟

سلام همسایه های3 سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:43 ب.ظ http://rezatehranii3.blogfa.com

سلام.ممنون سر زدی
قشنگ بود.

عمو سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:10 ب.ظ http://www.siahmashgh1.blogfa.com

سلام وقت کدی یه سری هم به من بزن

ت ت چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:40 ق.ظ http://i-am-happy.blogfa.com

اوووووووووووووووووووو چرا آپ نمی کنی؟

shoa پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:42 ب.ظ http://nsuns.blogfa.com

سلام
خیلی اتفاقی با این جا آشنا شدم. اما از اون جایی که این جا همون چیزیه که من در مورد وبلاگ نویسی دوست دارم خیلی خوشحالم که آشنا شدم باهاتون.
خوب نوشتید :)
بهتون تبریک می گم و به خودم هم به خاطر آشنایی با همچین جایی و همچین نویسنده ای.
اگر مایل بودید بهم اجازه ی قرار دادن لینکتون توی وبلاگم رو بدید حتماً بگید.
چون فکر می کنم بتونیم خیلی به هم کمک کنیم تو نوشتن. (البته شما استادین!)
منتظرتونم

خوشحال میشم لینک کنید. و ممنون از اینهمه تعریف دیگه اینطوریام نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد