سلام نازلی جونم خوبی؟ طفلک عجب ضدحالی خورده... اتفاقا و دست برقضا از این نوع ضد حال ها منم چند بار خوردم و بودجور حالم گرفته شده بود:) مثل همیشه خوشگل نوشته بودی دوست جونم:) در پناه حق باشی:-*
سلام الان دقیقا معنی بعض از تذکراتتون رو می فهمم. مثلا من اگر جسارت می کردم و می خواستم متنی که شما نوشتین رو بنویسم در جمله اول خواننده متوجه نمی شد که شخص داره به بازنشستگی اش فکر می کنه و چند تا جمله بعد اشاره می کردم. ناخودآگاه به گره افکنی علاقه دارم . یه چیز دیگه اینکه هنوز با مسیر نوشته هاتون آشنا نیستم.. الان حس کردم خیلی از کار روزانه خسته هستین . موفق باشین
ایده
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ
همچین که آپ کردم دیدم واسه آپ قبلیم کامنت گذاشتی!!چی می خواستم بگم؟یادم رفت؟!!هان یادم اومد.می خواستم بگم من عاشق نوشته های توام.خیلی خیلی قشنگن.
مرسی عزیزم.
غزال
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 ساعت 06:59 ب.ظ
سلام نازلی جون نازلی من هم زمانی که ایران بودم همش فکر دوران بازنشستگی رو می کردم و همیشه با خودم می گفتم زودتر از موعد خودم رو بازنشسته می کنم . خیلی باحال بود . خوشحالم که نوشته هام رو دوست داری و لینکم کردی عزیزم. من هم لینکت کردم :)
سلام رفیق چطوری گلم خیلی مطالبه جالبی گذاشتی وبتم خیلی توپه ناقلا راستی با تبادل لینک موافقی گلم من که همین الان لینکت کردم خوشحال میشم لینکم کنی تا با م رفیق تر بشیم
سلام اول. ببخشید من نمی دونستم شما عمل آپاندیسیت داشتین . امیدوارم خوب خوب شده باشین دوم . در مورد مسیر نوشته هاتون منظورم دغدغه ها بود . بخصوص راجع به نوشته بازنشستگی . چون حس کردم بیشتر تمرین نوشتن بوده سوم . من کم فرصت می کنم فکرم رو متمرکز کنم . به همین خاطر کم می نویسم . جز پنجشنبه جمعه که تعطیله من بقیه روزا سرم زیادی شلوغ می شه . حالا شما بزرگواری کنید یک سری بزنید من هم سعی می کنم بیشتر بنویسم مرسی
سلام نازلی جان منواقعا معذرت میخوام که بهتون خبر ندادم با اجازتون من شما رو لینک کردم که هر وقت آپ کردم زودی خبرتون کنم. موفق باشی در ضمن من خیلی خیلی از سبک داستاناتون خوشم میاد. امیدوارم موفقتر باشی
مرسی عزیزم برای اینکه خبرم میکنی. چون نوشته هاتو خیلی دوست دارم. و ممنون از تعریفتون.
سلام نازلی خانوم!!!!!!!! وااااااااااااااااای! نوشته های شما رو تازه کشف کردم! عجب حس لطیفی دارن! من به شدت با اونها هم ذات پنداری می کنم!!!! چرا شما نوشته هاتون رو چاپ نمی کنید؟!!! من هم مثل شخصیت داستان شما از این جور حس ها داشتم!! مخصوصاً با رئیس تپل(ببخشید که خودمونی می نویسم) که از پشت کرکره ها ما رو می پایید!!!!!! وااااااااااااااااای نازلی خانوم نمی دونستم شما آپاندیس هم داشتی؟!!!
جدی : نازلی جان سلام! دوست گلم! چه قدر بگم؟!! یه کم پرداخت داستانهات رو بیشتر کن! یه کم حوصله نشون بده! ایده های خوبت رو اینجوری خرج نکن لطفاً
سلام نازلی جونم
خوبی؟
طفلک عجب ضدحالی خورده... اتفاقا و دست برقضا از این نوع ضد حال ها منم چند بار خوردم و بودجور حالم گرفته شده بود:)
مثل همیشه خوشگل نوشته بودی دوست جونم:)
در پناه حق باشی:-*
مرسی عزیزم. این یه جور تداخل زمانی بود.
سلام
الان دقیقا معنی بعض از تذکراتتون رو می فهمم. مثلا من اگر جسارت می کردم و می خواستم متنی که شما نوشتین رو بنویسم در جمله اول خواننده متوجه نمی شد که شخص داره به بازنشستگی اش فکر می کنه و چند تا جمله بعد اشاره می کردم. ناخودآگاه به گره افکنی علاقه دارم .
یه چیز دیگه اینکه هنوز با مسیر نوشته هاتون آشنا نیستم.. الان حس کردم خیلی از کار روزانه خسته هستین . موفق باشین
وای عجب لحظات قشنگی... منم دلم ماساژ خواست اساسی. اما دلم بازنشستگی نخواست اساسی!!!!
همچین که آپ کردم دیدم واسه آپ قبلیم کامنت گذاشتی!!چی می خواستم بگم؟یادم رفت؟!!هان یادم اومد.می خواستم بگم من عاشق نوشته های توام.خیلی خیلی قشنگن.
مرسی عزیزم.
سلام نازلی جون
نازلی من هم زمانی که ایران بودم همش فکر دوران بازنشستگی رو می کردم و همیشه با خودم می گفتم زودتر از موعد خودم رو بازنشسته می کنم . خیلی باحال بود .
خوشحالم که نوشته هام رو دوست داری و لینکم کردی عزیزم.
من هم لینکت کردم :)
یاد بازنشستگی بابام افتادم ...
اوخ اوخ چی میشه
من از ماساژ اصلا خوشم نمیاد
استخونی هستم واسه این دردم میگیره :دی
من که قرص نخوردم ...
مشکل کلا اینه که اهل قرص نیستم و ای خطر و جدی میکنه ...
اوخ
من عاشق این تیپ قلمم. لینکت می کنم. به من سر بزن. منتظرتم.
کاش همه ی بازنشستگیا همراه نوشیدنی و ماساژور و کرم ویتامینه باشه!!!
قشنگ بود
موفق باشی
ولی خیلی دیر به دیر آپ میکنی!
راست میگی ولی وقت نمیکنم. چشم سعی میکنم زودتر آپ کنم.
سلام.. نازلی جون... با خوندن نوشته ات به این فکر کردم که وای چقدر بازنشستگی بده
سلام!
عالی بود عزیزم.
اما ادم هیچ وقا بیکار نشه!
من بازنشستگی رو دوس ندارم.
سخته.می خوام همیشه مفید باشم.
سلام رفیق چطوری گلم خیلی مطالبه جالبی گذاشتی وبتم خیلی توپه ناقلا راستی با تبادل لینک موافقی گلم من که همین الان لینکت کردم خوشحال میشم لینکم کنی تا با م رفیق تر بشیم
همیشه یه جور خاصی می نویسید و توصیف می کنید که من دوست دارم:)
مرسی عزیزم. لطف داری.
سلام
اول. ببخشید من نمی دونستم شما عمل آپاندیسیت داشتین . امیدوارم خوب خوب شده باشین
دوم . در مورد مسیر نوشته هاتون منظورم دغدغه ها بود . بخصوص راجع به نوشته بازنشستگی . چون حس کردم بیشتر تمرین نوشتن بوده
سوم . من کم فرصت می کنم فکرم رو متمرکز کنم . به همین خاطر کم می نویسم . جز پنجشنبه جمعه که تعطیله من بقیه روزا سرم زیادی شلوغ می شه . حالا شما بزرگواری کنید یک سری بزنید من هم سعی می کنم بیشتر بنویسم
مرسی
سلام نازلی جان
منواقعا معذرت میخوام که بهتون خبر ندادم
با اجازتون من شما رو لینک کردم که هر وقت آپ کردم زودی خبرتون کنم.
موفق باشی
در ضمن من خیلی خیلی از سبک داستاناتون خوشم میاد.
امیدوارم موفقتر باشی
مرسی عزیزم برای اینکه خبرم میکنی. چون نوشته هاتو خیلی دوست دارم. و ممنون از تعریفتون.
سلام عزیزم
رویای قشنگیه
اما یه نکته
مطمئنه که به سن بازنشستگی میرسه؟
من که آرزو میکنم هیچ وقت اونقدر عمر نکنم
چرا عزیزم دوران بازنشستگی هم برای خودش قشنگه فقط امیدوارم که آدم مریض نباشه.
من آپم!
بهت سر زدم عزیزم.
سلام
مرسی از حضور عزیزتون.
شما رو در فرایند لینکیدایز قرار دادم.
لینکیدمتون.
ممنونم.
سلام نازلی خانوم!!!!!!!!
وااااااااااااااااای! نوشته های شما رو تازه کشف کردم! عجب حس لطیفی دارن! من به شدت با اونها هم ذات پنداری می کنم!!!! چرا شما نوشته هاتون رو چاپ نمی کنید؟!!!
من هم مثل شخصیت داستان شما از این جور حس ها داشتم!! مخصوصاً با رئیس تپل(ببخشید که خودمونی می نویسم) که از پشت کرکره ها ما رو می پایید!!!!!!
وااااااااااااااااای نازلی خانوم نمی دونستم شما آپاندیس هم داشتی؟!!!
جدی : نازلی جان سلام! دوست گلم! چه قدر بگم؟!! یه کم پرداخت داستانهات رو بیشتر کن! یه کم حوصله نشون بده! ایده های خوبت رو اینجوری خرج نکن لطفاً
چشم به روی چشم.
ولی اصلا دوست ندارم ماساژورها رو بعد بازنشستگیم ببینم...الان مگه چم هست؟ (:
سلام
ممنون که سرزدین....
در مورد نظرتم خیلی بد نمیگیا!...
تا بعد........