نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

اتاق نمونه گیری

: اینو بزار دهنت، حالت بهم نخوره. 

پیر زن عصا به دست با مهربانی نگاهی به پیرمرد کرد و دست او را گرفت و آهسته به سمت درب خروج رفتند . سیم صمعک کرم رنگ پیرمرد بر اثر مرور زمان کدر  شده بود. 

با نگاهش خروج آنها را دنبال کرد و لبخندی روی لبانش نشست.  

- پس چرا ظرفت خالیه دستشویی نرفتی؟ 

: نه نرفتم آخه پره یه خانمی رفت. 

- خوب برو اون یکی من رفتم اون یکی. 

: نمیتونم باید رو فرنگی بشینم، میخوای بری تو ماشین؟ 

- نه  

: بیا بشین اینجا، باید دوباره بیایی نه؟ 

- آره من که صبحانه خوردم باید دوباره بیام. 

پیرمرد آرام روی صندلی کنار او نشست . بوی عطرش آرامش بخش بود. نگاهی به موهای مرتب و شانه کرده پیرمرد انداخت باز هم لبخند زد. نگاه کردن به زوج های پیر حسی از امنیت را درون او پر میکرد درست مثل این بود که به ثمره یک ازدواج با دوام و طولانی نگاه میکند. حالا میفهمید که چرا پدر بزرگش تا چهلم مادر بزرگش دوام نیاورد. 

- شماره 48 ، شماره 48  

شماره او بود که با صدای خشک دستگاه خوانده میشد . باید به اتاق نمونه گیری میرفت.

نظرات 24 + ارسال نظر
ایده یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:23 ب.ظ

منم همیشه همین حسو دارم. وقتی نگاه زوجهای پیر میکنم یه حس خوبی بهم دست میده... یه جورایی میرم تو فکر... به خصوص وقتی اونایی رو میبینم که دست در دست هم دارن راه میرن... لبها تکون نمیخوره اما دلها باهم حرف میزنن...

بهاران یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:22 ب.ظ http://chalesh.blogsky.com

چیزی که تو این زمونه کم پیدا می شه...:(

بهاره یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:29 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام نازلی جان
خوبی؟
داستان جالبی بود... منم خیلی وقتا از نگاه کردن به حرکات زوجهای جوون لذت می برم و بدجوری میرم تو فکر:) کاش زندگی هممون همینجور گرم و عاشقانه باشه:)
مواظب خودت باش دوستم:-*

امیدوارم .

هپلی یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:44 ب.ظ http://dastanak.net

سلام همسایه

قشنگ مینویسی

روی داستان هات کار کن ٬ نتیجه بهتری میگیری ولی حتما و حتما و حتما بنویس

اینمورx یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.inmorix.persianblog.ir

سلام...دقت کردین که ما داریم به این داستانهای شما اعتیاد پیدا میکنیم؟؟؟؟شاد باشین و پیروز (:

سلام همسایه های3 یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:42 ب.ظ http://rezatehranii3.blogfa.com

سلام.با موضوع یک فیلم منتظر نظرتم دوست گرامی[گل]

کورش یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 ب.ظ http://www.kouhdaragh.blogsky.com/

قشنگ بود جدا فقط همین رو می تونم بگم

پرنیان یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:06 ب.ظ http://www.missthinker.blogfa.com

من عاشق پیرمرد و پیرزنام.فوق العاده عزیزن.ایشالا همهء مامان بزرگ بابا بزرگا صحیح و سالم سالیان سال سایشون بالا سرمون باشه.

سحربانو یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

خیلی قشنگ بود نازلی جونم.
واقعا که چه حس خوبی. منم هر وقت این پیرمرد و پیرزن ها رو می بینم کلی ذوق می کنم.

زهره دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام نازلی جان!
چرا لینک در انتظار یک معجزه رو برداشتی؟ من همیشه اونو هم میدیدم. ( آن دیگری)

اونو دیگه آپ نمیکنم.

ٌصادق دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:09 ب.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام .
خیلی جالب بود . من هم حس خوبی دارم نسبت به این نوشتتون. پدربزرگ من 25 سال بعد از مرگ مادر بزرگم براش گریه و زاری میکرد .
در مورد این حس امنیت که نوشته بودین خیلی موافقم . واقعا آرامبخش هستند . گمونم وقتی ما پیر بشیم کسی این ها رو درباره ما نگه . مدرنیته یه جورائی فاصله پیر و جوون رو کم کرده .
من اطلاعاتم درباره لورا اسکوییل زیاد نیست . منظورتون کتاب راه و رسم عشق ( یا قانون عشق ) نیست؟

قانون عشق یه کتاب دیگه اونه نگاه میکنم اسم کتاب رو بهتون میگم.

آنی دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:15 ب.ظ http://annesherly.blogfa.com/

این قصه چقدر آرامش بخش و اما این روزها محال به نظر میاد نازلی جونم....

چرا محال عزیزم هنوزم میشه از این زوجها دید خیلی هم محال نیست.

کارمند کوچولو سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:15 ق.ظ http://edarehyema.blogsky.com/

سلام نازلی جون.. چقدر ناز و رمانتیک :))))))))))))

مشی سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

خیلی ناز یود! دورنمای آینده همه ما! اما سخته هااااااااااا! منم فقط همین یه پدربزگی برام مونده که عکسشو تو پست قبلیم گذاشتم.
بقیه شون رو ظرف 4 سال اخیر از دست دادم. پیری و تنهایی!

ملا نقطه ای چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:56 ق.ظ

امیدوارم بهت برنخوره اما ؛سمعک؛درسته .نه ؛صمعک؛

نه چرا بر بخوره مرسی که گفتین.

مردی با چشمان گرگ چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:24 ق.ظ http://hmmmm.blogfa.com

شاید یه آرزو شاید یه حسرت شاید

رها چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 05:27 ب.ظ http://lamakan.blogsky.com

سلام نازلی جون. داستانت خیلی قشنگ بود و متاثرم کرد. عزیزم داستانم را حداقل برای مدتی رها کردم . تا ببینم چه می شود. ممنونم از توجهت.
شاد و سلامت باشی

کمال چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:55 ب.ظ http://baroonedeltangi.blogsky.com

بعضی ها مثل این داستان تا چهلم دوام نمیارن و میمیرن
بعضی ها هم تا هفتم دوام نمیارن و فکر ازدواج مجدد به سرشون میزنه
خدایا عشقو به ما دادی از ما نگیرش

سایه پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:32 ق.ظ http://roozaye-rafte.blogsky.com/

سلام خانومی
خوبی؟
مرسی که سر زده بودی...از ساعت ۸.۵ دارم وبلاگت رو می خونم...خیلی خوب می نویسی.
دلم می خواست یه تغییری برام ایجاد می شد...اما نمی شه...نمی دونم چه کار کنم.
برام دعا کن که این بحرانو بگذرونم...
مرسی بازم.

صادق جمعه 26 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:11 ب.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام .
شما هم دارین مثل من کم کاری می کنین . تحرکتون کمه ها. بجنبین

بهاره جمعه 26 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:43 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام نازلی جان
خوبی؟
پس چرا آپ نمی کنی؟:( دلم تنگ شد برای داستانای قشنگت:-*

چشم ببخشید.

پری جون شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:39 ق.ظ http://mamnooee.blogsky.com/

نازلی عزیزم
با یه عشق کهنه آپم
منتظرتم
تا بعد ...

آنی دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:03 ب.ظ

نازلی جونم اصلا دلتون تنگ نشه!
چون من شرم به این راحتی ها کم نمیشه! ؛)
با شناختی که خودم از خودم دارم تا یکی دو هفته دیگه دوباره پیدام میشه...
شاید تو یه خونه ی جدید و شاید با یه اسم دیگه...
اما بر می گردم!
عادت دارم که بنویسم... حتی اگه چیز جالبی نشه.... همیشه نوشتن آرومم می کنه...
و راستی خوش به حالتون که پناهی رو دیدین... حسودیم شد...
البته من همه ی شعرهاشو نمی فهمم... اما خیلی دوستش دارم....
راستی این کامنت خصوصیه... تاییدش نکنین لطفا....
بوس...
تا بعد...

آرمین آران جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:11 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com/

سلام
اینقد دوس دارم
زوج های پیر صمیمی. چقد نازن
معمولا اینجور زوج ها ، با بقیه مردم هم مهربون هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد