نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

زنی در آستانه

زن در آستانه بود
قلبش به تندی می‌تپید
کجای سرنوشت ایستاده بود
 تپشی در سینه او را هدایت می کرد
جلو جلوتر باز هم جلو تر
تصویر در ذهنش رنگ می‌گرفت
و پر رنگتر و واضح تر میشد
بوی تند وحشت در مشامش پیچید  
اما....