نمیدانم برای ورود موجود کوچکی چون تو عزیز 14 روز کم است یا زیاد؟
خودم را بازنده میبینم بازنده شمارش گر که روزها را به امید دیگری شمرده است. روزهایی که تو جزئی ترین حالا تبدیل به یک انسان میشوی .
تصور اینکه دیگر درونم نباشی و از من کنده شوی چگونه است؟ نمیدانم گرمای متحرک تو آنسان به کجا خواهد رفت زمانی که از من بیرونت میآورند کاملا غیر طبیعی و وحشیانه؟
آیا من فراموش خواهم کرد لحظه هایی که ساکت میماندم تا تو حرکت کنی و وجودت را برای من اثبات کنی؟
آیا دستگاهی برای ضبط احساسات وجود دارد؟ آن هم احساساتی بدین شکل ؟
دیگر نمیخواهم روزها بروند ، دوست دارم ساعتها کش بیایند و تو همین گونه گرم و آرام درون من بمانی . تکان بخوری و خودت را کش بدهی. باید دل بکنم از تو که سر آغاز دوباره منی.
باید دل بکنم همانگونه که وقتی بزرگ شدی باید بروی و دور شوی . امانتی که برای چند وقت کوتاه که چه ابلهانه طولانی به نظر میرسید به من سپرده شده بود.
دل کندن چه درد آور است و دشوار زمانی که دل کندن کاملا به شکل لغت معنا میشود به راستی که تو را از درونم بیرون خواهند کرد تویی که برای خودت جا باز کرده ایی.
هر آنچه کردم برای تو بود . اما میدانم که نه منتی است و نه توقعی و تو لمسش نخواهی کرد همانگونه که من نکردم تا به امروز رسیدم .
سکوت خواهم کرد در برابر کرده هایم که تو ناراحت نشوی و به دل نگری. چرا که هر آنچه کردم برای وجود خودم بود و موجودی که در وجود خودم بود و رشدش را هر روز حس میکردم.
شاید 14 روز دیگر پایان این مسیر باشد. جاده ایی که دوستش داشتی و هر روز برای رسیدن به انتهایش لحظه شماری میکردی اما حالا که قله را میبینی دیگر نمیخواهی که به بالا برسی.
به راستی این چرخش زندگی چگونه خواهد شد؟
این دیگه داستان نبود که بود؟
داشتم فکر میکردم جوری دیگه ای به این قضیه نگاه کردی... به خصوص اونتیکه که میگی (نمیدانم گرمای متحرک تو آنسان به کجا خواهد رفت زمانی که از من بیرونت میآورند کاملا غیر طبیعی و وحشیانه؟)
این ۱۴ روز هم چه بخواهی و چه نه میگذره و تو میزبان اون مهمون مقدس کوچولو میشی...
سلام
دیدین آدم گاهی اوقات غمگینه اما از این غم لذت می بره؟ یعنی یه جورائی غم قشنگیه . من اسمش رو میگذارم غم زیبا . آدم راه می ره و همش بغض می کنه اما نمی دونه چرا . توی درونش دچار یه حس مقدسه. حالا توی این شرایطی که دارین من فکر می کنم دچار غم زیبا شدین. تا آخر عمرتون این غم زیبا با شماست. چون مقدس ترین وظیفه زندگی رو خداوند بهتون هدیه داده .
من چون به شدت بچه ننه بودم ، خوب می دونم که چه حس خوبی وجود داره .
ببخشید اراجیف می گم نوشتتون منو خیلی هیجان زده کرد.
پیشاپیش تبریک می گم
جالب تشبیه کردین . غم زیبا.
خوشحالم که از نوشته خوشتون اومد البته این حس کاملا واقعی بود و اینبار داستان ننوشته بودم.
و مرسی برای تبریک.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
ما یک موتور جست و جوگر ایجاد کرده ایم که فقط سایت های به زبان فارسی در آن ثبت خواهد شد.
اگر شما مایل به ثبت وبلاگ یا وب سایت خود در موتور جست و جو هستید ابتدا باید یک لینک در وبلاگ یا وب سایت خود به آدرس http://www.rastgo.com با عنوان "راستگو" بدهید و بعد در لینک زیر در خواست می دهید تا وبلاگ یا وب سایت شما در موتور جست و جو ثبت شود.
http://www.rastgo.com/submit-script/
اگر پیشنهادی و یا انتقادی دارید خوشحال خواهیم شد از طریق لینک زیر برایمان ارسال کنید:
http://forum.rastgo.com/topic-t741.html
با تشکر و احترام
نمی دانم چگونه می توانم دگرباره آغاز کنم سرودن بهاری ترین لبخند تو را و تو را به یادگار تصویر کنم در قاب عکس گوشه تاقچه دلم.
I don't know how I can start again singing your most vernally smile and paint you as souvenir in frame of picture in corner of my hearts shell.
عزیزم می دونی لحظه لحظه این روزها چقدر مقدسه؟؟ می دونی چقدر شیرینه؟؟
و چقدر خوب که تو اینطوری ضبطشون می کنی ! می نویسی حساتو...
مطمئن باش اون موجود کوچیک به چنین مادر بافهمی افتخار می کنه...
وبلاگ منم یه ساله شد! از همه گفتم توش و در مورد مطالب همگی لینک دادم! به خصوص از تو! دوس داشتی یه سری بزن!!
الهی من قربون اون فسقلی بشمممممممممممممممممممممم.
بابا بذار بیاد ما هم از بودنش کیف ببریم خوب مامان حسود:)
مواظب خودت باش یه عالممممممممممم.
قوربون این خاله بشم من.
من مطمئن هستم که حس خوبی خواهد بود، وقتی بیرون باشه و بتنی بغلش کنی و بوش کنی...بوی بچههای نوزاد...وای خدا. بهت غبطه میخورم.
مطمئنن جالب خواهد بود با یه عالمه احساس قشنگ...
خدااااااای من ! چه حس دلگیر معصومی .
ناز نوشتین خودتون رو .
بهترین آرزوها رو می خوام از ته دلم واسه شما و نی نی ...
مرسی عزیز دلم ایشا... یه روزی برای شما باشه.
نازی جون
خیلی قشنگ مینویسی. ولی دیگه بخور و بخواب بسه حالا یه مدت که بچه داری کنی مثل من حسابی حال میایی. شوخی کردم. تا میتونی تو این روز های مونده به زایمان خوب بخور و خوب بخواب و استراحت کن. وقتی قینگیلیت بیاد حسرت ۴ساعت خواب بدون وقفه به دلت میمونه.
دکترت کیه و کی وقت داده؟
منو از خودت بیخبر نذار. بوس
سلام عزیززززززززززززممممممم
وای نمی دونی این پست چقدر خوشحالم کرد .
مامان نازلی... چقدر بهت میاد
نازلی جون اولین باره که یه نفر اینجوری نزدیک شدن به تولد فرزندشو با احساسی بین ناراحتی و خوشحالی بیان می کنه
واقعا اینجا دل کندن معنای کلمه رو پیدا کرده اما در عوض تو میتونی شاهد ثانیه به ثانیه رشد کودکت بشی
وقتی راه میوفته
وقتی اولین بار بهت می گه مامان
وقتی اولین روز بره مدرسه و... و....
مواظب خودت باش عزیزم
مرسی عزیز دلم امیدورام یه روز برای تو باشه.
سلام نازلی جان!
در انتظار معجزه تولد پسر گلت هستیم با کلی دعای خیر!!!!
یعنی یه هفته دیگه مونده فقط؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وااااااااااااااااای:)
سلام.با داستانی کوتاه به روزم و منتظر نقد و نظر شما دوست گرامی[گل]
درود
انتخاب شما آگاهانه است یا...؟
وای یعنی الان اون پسر کوچولو به دنیا اومده؟
کاش زود بیا ی:)
سلام نازلی جون چه با احساس نوشتی.. ایشالا روزای شادی پیش رو داشته باشی
مامان نازلی خوب و مهربون چطوریایی؟:)-*
نازلی جونم بیتابم که بیای ، مواظب خودت و نی نی باششششششششششش:)
سلام مامانی
خوبی؟
نی نی چطوره؟
قدم نو رسیده مبارک عزیزم
منو از حال خودت با خبر کن