نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

۱۴ روز

 نمیدانم برای ورود  موجود کوچکی چون تو عزیز 14 روز کم است یا زیاد؟ 

خودم را بازنده میبینم بازنده شمارش گر که روزها را به امید دیگری شمرده است. روزهایی که تو جزئی ترین حالا تبدیل به یک انسان میشوی .  

تصور اینکه دیگر درونم نباشی و از من کنده شوی چگونه است؟ نمیدانم گرمای متحرک تو آنسان به کجا خواهد رفت زمانی که از من بیرونت میآورند کاملا غیر طبیعی و وحشیانه؟  

 آیا من فراموش خواهم کرد لحظه هایی که ساکت میماندم تا تو حرکت کنی و وجودت را برای من اثبات کنی؟  

آیا دستگاهی برای ضبط احساسات وجود دارد؟ آن هم احساساتی بدین شکل ؟

دیگر نمیخواهم روزها بروند ، دوست دارم ساعتها کش بیایند و تو همین گونه گرم و آرام درون من بمانی . تکان بخوری و خودت را کش بدهی. باید دل بکنم از تو که سر آغاز دوباره منی. 

باید دل بکنم همانگونه که وقتی بزرگ شدی باید بروی و دور شوی . امانتی که برای چند وقت کوتاه که چه ابلهانه طولانی به نظر میرسید به من سپرده شده بود.   

دل کندن چه درد آور است و دشوار زمانی که دل کندن کاملا به شکل لغت معنا میشود به راستی که تو را از درونم بیرون خواهند کرد تویی که برای خودت جا باز کرده ایی.

هر آنچه کردم برای تو بود . اما میدانم که نه منتی است و نه توقعی و تو لمسش نخواهی کرد همانگونه که من نکردم تا به امروز رسیدم .  

سکوت خواهم کرد در برابر کرده هایم که تو ناراحت نشوی و به دل نگری. چرا که هر آنچه کردم برای وجود خودم بود و موجودی که در وجود خودم بود و رشدش را هر روز حس میکردم.  

شاید 14 روز دیگر پایان این مسیر باشد. جاده ایی که دوستش داشتی و هر روز برای رسیدن به انتهایش لحظه شماری میکردی اما حالا که قله را میبینی دیگر نمیخواهی که به بالا برسی.  

به راستی این چرخش زندگی چگونه خواهد شد؟   

نظرات 20 + ارسال نظر
ایده دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ

این دیگه داستان نبود که بود؟
داشتم فکر می‌کردم جوری دیگه ای به این قضیه نگاه کردی... به خصوص اونتیکه که میگی (نمیدانم گرمای متحرک تو آنسان به کجا خواهد رفت زمانی که از من بیرونت میآورند کاملا غیر طبیعی و وحشیانه؟)
این ۱۴ روز هم چه بخواهی و چه نه میگذره و تو میزبان اون مهمون مقدس کوچولو می‌شی...

صادق دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ب.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام
دیدین آدم گاهی اوقات غمگینه اما از این غم لذت می بره؟ یعنی یه جورائی غم قشنگیه . من اسمش رو میگذارم غم زیبا . آدم راه می ره و همش بغض می کنه اما نمی دونه چرا . توی درونش دچار یه حس مقدسه. حالا توی این شرایطی که دارین من فکر می کنم دچار غم زیبا شدین. تا آخر عمرتون این غم زیبا با شماست. چون مقدس ترین وظیفه زندگی رو خداوند بهتون هدیه داده .
من چون به شدت بچه ننه بودم ، خوب می دونم که چه حس خوبی وجود داره .
ببخشید اراجیف می گم نوشتتون منو خیلی هیجان زده کرد.
پیشاپیش تبریک می گم

جالب تشبیه کردین . غم زیبا.
خوشحالم که از نوشته خوشتون اومد البته این حس کاملا واقعی بود و اینبار داستان ننوشته بودم.
و مرسی برای تبریک.

راستگو دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
ما یک موتور جست و جوگر ایجاد کرده ایم که فقط سایت های به زبان فارسی در آن ثبت خواهد شد.
اگر شما مایل به ثبت وبلاگ یا وب سایت خود در موتور جست و جو هستید ابتدا باید یک لینک در وبلاگ یا وب سایت خود به آدرس http://www.rastgo.com با عنوان "راستگو" بدهید و بعد در لینک زیر در خواست می دهید تا وبلاگ یا وب سایت شما در موتور جست و جو ثبت شود.
http://www.rastgo.com/submit-script/

اگر پیشنهادی و یا انتقادی دارید خوشحال خواهیم شد از طریق لینک زیر برایمان ارسال کنید:
http://forum.rastgo.com/topic-t741.html

با تشکر و احترام

sababoy دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.sababoy.blogfa.com

نمی دانم چگونه می توانم دگرباره آغاز کنم سرودن بهاری ترین لبخند تو را و تو را به یادگار تصویر کنم در قاب عکس گوشه تاقچه دلم.

I don't know how I can start again singing your most vernally smile and paint you as souvenir in frame of picture in corner of my hearts shell.

آسمون(مشی) چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

عزیزم می دونی لحظه لحظه این روزها چقدر مقدسه؟؟ می دونی چقدر شیرینه؟؟
و چقدر خوب که تو اینطوری ضبطشون می کنی ! می نویسی حساتو...
مطمئن باش اون موجود کوچیک به چنین مادر بافهمی افتخار می کنه...
وبلاگ منم یه ساله شد! از همه گفتم توش و در مورد مطالب همگی لینک دادم! به خصوص از تو! دوس داشتی یه سری بزن!!

سحربانو چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

الهی من قربون اون فسقلی بشمممممممممممممممممممممم.
بابا بذار بیاد ما هم از بودنش کیف ببریم خوب مامان حسود:)
مواظب خودت باش یه عالممممممممممم.

قوربون این خاله بشم من.

هستی‌ چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ http://hastinike.blogspot.com/

من مطمئن هستم که حس خوبی‌ خواهد بود، وقتی‌ بیرون باشه و بتنی‌ بغلش کنی‌ و بوش کنی‌...بوی بچه‌های نوزاد...وای خدا. بهت غبطه میخورم.

inموریx پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:48 ب.ظ

مطمئنن جالب خواهد بود با یه عالمه احساس قشنگ...

الهه ... جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ http://ela7.blogfa.com/

خدااااااای من ! چه حس دلگیر معصومی .
ناز نوشتین خودتون رو .
بهترین آرزوها رو می خوام از ته دلم واسه شما و نی نی ...

مرسی عزیز دلم ایشا... یه روزی برای شما باشه.

مهرنوش یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ق.ظ http://www.ghandeasal88.blogfa.com/

نازی جون
خیلی قشنگ مینویسی. ولی دیگه بخور و بخواب بسه حالا یه مدت که بچه داری کنی مثل من حسابی حال میایی. شوخی کردم. تا میتونی تو این روز های مونده به زایمان خوب بخور و خوب بخواب و استراحت کن. وقتی قینگیلیت بیاد حسرت ۴ساعت خواب بدون وقفه به دلت میمونه.
دکترت کیه و کی وقت داده؟
منو از خودت بیخبر نذار. بوس

مینا دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام عزیززززززززززززممممممم

وای نمی دونی این پست چقدر خوشحالم کرد .
مامان نازلی... چقدر بهت میاد

نازلی جون اولین باره که یه نفر اینجوری نزدیک شدن به تولد فرزندشو با احساسی بین ناراحتی و خوشحالی بیان می کنه
واقعا اینجا دل کندن معنای کلمه رو پیدا کرده اما در عوض تو میتونی شاهد ثانیه به ثانیه رشد کودکت بشی
وقتی راه میوفته
وقتی اولین بار بهت می گه مامان
وقتی اولین روز بره مدرسه و... و....

مواظب خودت باش عزیزم

مرسی عزیز دلم امیدورام یه روز برای تو باشه.

امین جون دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ http://morpheus.blogsky.com

سلام نازلی جان!
در انتظار معجزه تولد پسر گلت هستیم با کلی دعای خیر!!!!

سحربانو سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

یعنی یه هفته دیگه مونده فقط؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وااااااااااااااااای:)

سلام همسایه های ۶ یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ http://rezatehranii6.blogsky.com

سلام.با داستانی کوتاه به روزم و منتظر نقد و نظر شما دوست گرامی[گل]

shoa سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:53 ب.ظ http://nsuns.blogfa.com

درود

انتخاب شما آگاهانه است یا...؟

سحربانو پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:34 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

وای یعنی الان اون پسر کوچولو به دنیا اومده؟
کاش زود بیا ی:)

کارمند کوچولو شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ http://edarehyema.blogsky.com/

سلام نازلی جون چه با احساس نوشتی.. ایشالا روزای شادی پیش رو داشته باشی

بهاره چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

مامان نازلی خوب و مهربون چطوریایی؟:)-*

سحربانو جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

نازلی جونم بیتابم که بیای ، مواظب خودت و نی نی باششششششششششش:)

مینا یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ

سلام مامانی
خوبی؟
نی نی چطوره؟

قدم نو رسیده مبارک عزیزم

منو از حال خودت با خبر کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد