نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

من

اتاق خالی است و نور کسل کننده سبز رنگ چشمها را پر میکند

مجالی برای فرداهایم نمیبینم

قصه به پایان رسیده و من بیهوده تقلا میکنم

چگونه خواهم توانست به گذشته بازگردم

وقتی چنین در انتظار فردا دست و پا میزنم

تلاش کردن در تنهایی بی نتیجه است

زخم زبانها بزرگ میشوند و قلبم را میشکافند

مرهمی برای شکاف نمی یابم

چشمان خسته و بی خواب به نور سبز خیره شده اند

زمان میگذرد چنان تند و شتابان

من ، من به کجا رفته است

دیگر منی وجود ندارد

من فراموش شده است

من غریبه ای است در آینه

من با چشمانی سرخ و تب دار به ساعت مینگرد و احساس نابودی میکند

من ما بین روزهای پر تلاطم گم شده است

من در میان زندگی دست و پا میزند و هیچ نمیداند

اتاق همچنان خالی است

روزهاست رختخواب سرد و بی روح بدون رو انداز مانده

دیگر نور سبز رنگ آرامبخش نیست

دیگر صدای آشنایی نمی آید

دیگر سازی نواخته نمیشود

زمان تند و کشدار میگذرد

من به ابدیت می اندیشد

من ...