پیرمرد ایستاد.دستانش را روی عصایش تکیه داد و وزنش را سبک کرد. خرمالهای نارنجی درون دستمال میوه فروش برق میافتاد.خرمالوها گس بودند و کال. نگاه پیرمرد به خرمالوها خیره ماند. زمان در چشمانش ایستاده بود و اشک چشمان کهنه اش را خیس کرد. قطره از لابه لای مژه های کوتاه به پوست چروکیده زیر چشمانش پایین غلتید. مرد دیگر چروکی نداشت کروات محکم بود و مرد میدانست قبل از رسیدن به خانه آنرا شل خواهد کرد، پاشنه های بلند کفش زن در حیاط میزبان صدا می داد. خرمالوها آنقدر زیاد بودند که مرد برای رسیدن به در خروجی مجبود بود کاملا خم شود. زن زیر چشمی به خرمالوها نگاه کرد و با شیطنت گفت: "بیا دو تا بکنیم "
" اما خیلی کالند"
" آره ولی وقتی بمونن ، میرسن"
خرمالوها را روی تاقچه کنار پنجره گذاشتند و آنها هرروز نرمتر و نرمتر شدند.ن
مرد از سر کار آمده بود، همه جا تمیز و مرتب بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. صدای دوش حمام سکوت خانه را میشکست. مرد بشقابی برداشت و خرمالوها را در آن گذاشت،وقت خوردن بود.هر کدام را با دست به دو قسمت کرد.زن با حوله و موهای خیس آمد و با دهان پر گفت:"چه خوب رسیده"مرد با دهانی پر بوسه ایی بر پیشانی زن زد.خرمالو در دهانش آب شد.ن
پیرمرد به خودش آمد. میوه فروش نبود و خرمالوهای گس دستمال کشیده برق میزدند.چشمان پیرمرد می سوخت. حالا هر چقدر هم خرمالوها می رسیدند، او از حمام نمیآمد.
الههییییییییییییییییییییییییییییییییییییی:(
عزیزم...
ای سرنوشت...
کاش می شد تو را از سر نوشت...
سلام.
ممنون از لطفتون .
اتفاقا این به نظر من یکی از بهترین و اثر گذارترین نوشته هاتون بود . امیدوارم شما و خانواده ( حالا دیگه پر جمعیتتون ) همیشه سلامت باشین و دوباره فرصت داشته باشین بیشتر بنویسین. هرچند که وقتی فکر می کنم پسرتون اذیتتون می کنه حس خوبی پیدا می کنم .
خیلی وقت بود آپ نکرده بودی!
من و همسر هم عاشق خرمالویی.
نکنه من بیشتر از اون خرمالو بخورم؟ هرچند تنهایی هیچ وقت خرمالو نمیچسبه!
مثل همیشه ساده و زیبا.
رامان رو ببوس
اول اینکه نازلی خانوم جان! برای شما که با آقای عمو و مخلفات کارگاه داستان دارید٬ زشته که اینقدر دیر به دیر آپ کنید.
دوم اینکه دو جای کار خراب کردی. یکیش موقعی که خرمالوها می رسن. اونجا نه شهوانیتی که در اتمسفر موج می زنه خوب پرداخت کردی و نه عشق رو! یعنی ایده که عالیه اما خوب پرداختش جای کار داره.
دیگه اخر کار که به نظر من سردستی ولش کردی. یکی دو تا کلمه اضافه داره شاید یه جمله. اگر خیلی خلاصه به حمام و خرمالو اشاره می کردی کافی بود.
سوم این که شما خوب هستین؟ اقا خوبن؟ رامان جان چه طورن؟ می بوسم روی ماهشون رو!
والا به خدا با این نون هاشون
سلام نازلی جون:))
خیلی ناز بود. نوشته هات یه جوریه که آدم احساس میکنه داره میبینه چه اتفاقی میفته.
من که لذت می برم.
من هم لینکت کردم عزیزم:)
خرمالو اولیتو اشتباه نوشتی
عجب داستان پر غمی بود....
آخی نازلی جون . به نظر من هم به سرماخوردگی یا آلر}ی میزنه. الان که پره از این مریضیاست.
نگران رامان نباش. کجا میخوای بذاریش؟ تا ساعت چند کار میکنی؟
منم سر کار میرم اما فعلا 1 روز در هفته اونم 4 ساعت. اما کلا استرس تنها گذاشتن بچه خیلی بده. اگه بتونی نصف روز بری خیلی خوبه.
چه دردناک و چه واقعی. خوبه که هرچی نباشه باز هم خاطری شیرینی هست که بهش فکر کنه. این یعنی باید خاطره خلق کرد.
:) عاشق این جور عشقا هستم...اما کو دیگه؟!!!
نازلی جون کجایی؟
رامان جونم بهتره؟ یه خبری از خودتون بده.:(
الهی شکر بهتره.
کجاهایی خانووووووووووووووووم؟
فقط میتونم بگم
آخی
خیلی قشنگ مینویسی آدم یه لحظه میره داخل قضیه
زیبابود....
خرمالو را هر شکل باشه دوست دارم .
سلام نازلی جانم
خوبی؟
رامان خوشگل خوبه؟
چقدر این داستان لطیف بود و من چقدر بعض گلوم رو گرفته...چقدر دلم به حال پیرمرد سوخت:(
این چه حرفی بود که زدی؟ هاین؟ معلومه که دوستت دارم... فقط یادمه اون زمانی که این پست و گذاشتی من اومدم اینجا ولی نمی دونم چی شد که نتونستم برات نظر بذارم... بعد دفعه های بعد که اومدم پیش خودم فکر میکردم برای این پستت نظر گذاشتم و تا اینکه دیدم اومدی برام نوشتی دیگه دوستت ندارم... تعجب کردم چرا این حرف و زدی و تازه تازه یادم اومد که من نتونسته بودم برات نظر بذارم... ببخش دوست جون:-*
مواظب خودت خیلی باش و اون ملوسک من و بجای من حسابی ببوس:-*:)
هنوز منتظر نوشتههات هستم.
سلام عزیزممممممممممممممم
خوبی؟
رامان گل چی کارا می کنه؟ بزرگ شده؟ الهی قربونش برم مننننننننننن.
سلام خانومی.خوبی؟ نی نی ت خوبه؟بزرگ شده؟ از قول من ببوسش:*
حقیقت جاودانه من پا به عرصه زندگی من گذاشت
و من هم در زندگی اش چو نم نم باران قدم نهادم.
My ever lasting real stepped in world of my life
and I also rained like the drops of rain in her life.