لباسها را به زور در چمدان جا میداد و با هر فشار ناسزایی به خودش و او میداد. آنقدر عصبانی بود که برای بستن زیپ چمدان تمرکزش را از دست داد و سر زیپ در دستش شکست.
چمدان را هول داد و در کمد فرو کرد . در کمد را با تمام قدرت بست. صدای مهیبی بلند شد. با لگدی که به در زد پایش تیر کشید و تا سرش ادامه پیدا کرد. شروع به داد زدن کرد و از اتاق خارج شد.
گونه هایش قرمز شده بود و از شدت خشم گر گرفته بود. دیگر فحش دادن هم اثری نداشت روی صندلی نشست و به ضربان قلبش گوش داد . قلبش میخواست از قفسه سینه اش بیرون بیاید.
فکرش میچرخید و به سرعت به عقب میرفت . چند روز قبل چند هفته قبل چند ماه قبل و ....
ناگهان گرمایی را روی سرش حس کرد و بوسه ایی که در میان موهایش گم شد. و شانه هایش که مالیده میشدند به آرامی و امنیت.
عصبانیت کم کم فرو کش کرد و اشک به سرعت درون چشمانش دوید. احساس حماقت میکرد . چقدر احمق بود که تنها با یک بوسه عصبانیتش تبدیل به غمی فرو خورده شده بود. چطور میتوانست همه چیز را فراموش کند و ادامه دهد؟
خیلی قشنگ بود.ولی چرا احمق باشه؟
چقدر احمق بود که تنها با یک بوسه عصبانیتش تبدیل به غمی فرو خورده شده بود. چطور میتوانست همه چیز را فراموش کند و ادامه دهد؟
فکر میکنی اگر ادامه ندی آدم با ذکاوتی هستی؟
بخدا نه، اینطوری نیست. این حماقت نیست...
چرا عصبانی میشی دوستم؟؟؟؟
من هم نمیخواستم بگم که اون آدم با ذکاوت بود یا نه فقط یه احساس رو در لحظه توصیف کرده بودم.
چقدر این شخصیت داستان شبیه من بود...این حس و حالات رو منم بارها و بارها تجربه کردم... البته یه فرقی بین من و قهرمان داستان هست و اون اینکه ممن به اینکه «چطور میتونم ادامه بدم» فکر نمی کنم بلکه به «چطور اینهمه خوبی و محبت رو فراموش کردم و سر یه چیز کوچیک اینهمه قشقرق به پا کردم» فکر میکنم:)
خودت خوبی دوست جون؟:-*
البته اون اتفاقه که من میدونم کوچیک نبود. ولی اینطوری هم که میگی میشه نگاه کرد.
مرسی بد نیستم تعطیلات خوبی بود.
در عین حال لطیف بود...
همینه ...همیشه همینه...
خیلی قشنگ بود عزیزم ولی چه کار میشه کرد تو این شرایط ؟ زندگی چیزی نیست که بشه راحت از دستش داد.
سلام
نوشتتون بی تعارف قشنگ بود یا لا اقل سلیقه من اونو پسندید . کلا این نوع فضا سازی در زمان رو دوست دارم. بخصوص اوون چمدون بستنه خیلی ملموس و جالب بود.
از نظر اخلاقی من صلاحیت ندارم قضاوت بکنم ولی به گمونم حتی گاهی می شه خیانت رو هم بخشید .کلن بخشیدن احساس قشنگیه .
موفق باشید
مرسی. میدونم که میشه بخشید اگه نمیشد که اوضاع اینطوری نبود.
همینه ، به همین مسخرگی، زندگیو میگم
براوو
عالی بود این داستانک
سلام
خواهش میکنم لطف دارین
نازلی جونم سلام گلم
راستش عیده و م هزار تا کارم مونده:)
من ای دیمو میدم برام ای میل بفرست annie_mannie@yahoo.com
تو رو خدا عسک رامان رو هم بفرست خاله ببینه:)))
ژانوشت عسک همون عکسه!
من که عصبانی نشده بیده بودم
ببین لبخند میزنم:)
تازه ماچ هم میفرستم:*
جالب بود
به نظر من اگر به جای جملاتی مانند <عصبانی شده یود>فقط رفتار های ظاهری اون این حالت رو به خواننده نشون بده بهتر میشه