به چشمهایش نگاه میکنم. با من حرف میزند . از من التماس میکند.
زبان گفتن ندارد اما چشمهایش به من میفهماند که دلش برایم تنگ میشود.
به چشمهایم نگاه میکند و لبخند میزند. تشکر میکند.
به چشمهایم نگاه میکند و گله میکند. قهر میکند.
گاهی نگاهم را از چشمهایش میدزدم و شرمم میآید که او را تنها میگذارم.
چشمهایش هزار حرف دارد.
آخی....خیلی قشنگ بود..
مرسی عزیزم .
یه جایی شنیدم که چشمها آینه دل هایند
سلام خوبی وبلاگ قشنگی داری ،اگه خواستی یه سری به سایت های من بزن اگه خواستی با من تبادل لینک کنی به این آدرس مراجعه کن گلم http://istgah.asantabligh.com/tabdol1.php واگه هم خواستی آمار ورتبه وبلاگ خودتو بترکونی حتما به این سایت مراجعه کن 100% رایگان هستش و می تونی به راحتی آمار بازدید وبلاگ خودتو افزایش بدی هرچقدر دلت بخواد مرسی http://asanrank.com
نازی...
حالا این چشمای معصوم کی بود نازلی جان؟
تو چی فکر میکنی دوستم!!
برمیخزیم و به اعتصاب میپیوندیم درودبربازاریان شریفی که به جنبش آزادخواهانه ما پیوستند
حالا این نظر شما چه ربطی به نوشته من داشت؟
نمیدونم چرا حس می کنم از چشمهای رامان اینجور قشنگ تعریف می کردی... وقتی مجبوری بذاریش خونه و بری سر کار ولی اون نمی خواد که بری... وقتی دوست داره مدام کنارش باشی و تو نمی تونی... چشمهاش بهت می فهمونند که دلش برات تنگ میشه و یا بهت میخنده یا باهات قهر میکنه...
من فکر کنم همه ی نی نی ها اینجوریند... مادرشون که کنارشون باشه شادند و خوشحال ولی امان از وقتی که مامان مجبور باشه بره:)
مثل همیشه زیبا بود و دلنشین نازلی جونم.
دلم برات تنگ شده:((((((((((((((
از خودت مواظبت باش هوارتا.
اون عزیز دل خاله را هم از طرف من موچش کن:-*
خوشم میاد از اینهمه نکته سنجیت بهاره جونم.
راستش اولش که خوندمش فکر کردم درباره یک فرد مسنی صحبت میکنی که شاید توی خانه سالمندان است. اون جوری به نظرم خیلی بامعنی بود ولی وقتی یکی از نظرات را خوندم دیدم نظر خودت توصیف یک بچه بوده. شاید راسته که میگن آدمای سالمند و بچه ها شبیه هم میشوند.
ولی هنوز حس میکنم اگر سالمند بود خیلی پراحساس تر بود.
عزیزم میتونه اون هم باشه من برای یه بچه نوشتم ولی به قول خودت میتونه برای هر آدمی باشه که نمیتونه حرف بزنه حتی گاهی که آدمها سکوت میکنن چشمهاشون ساکت نمیشه و همه چیز رو لو میده.
واقعا که چشم ها پر از حرفن:)
سلام.
اصلا معلوم نبود که برای کی نوشتین این شاعرانه رو .
اوونقدر معلوم نبود برای کی نوشتین که من که یک مرد هستم هوس کردم مادر باشم و یک بار به جای مادر به چشم بچه نگاه بکنم .
البته فرد مذکور احساسات خودش رو به شکل های دیگه ای هم نشون می ده .
نمی دونم اگر زاویه دید رو توی نوشته عوض می کردین یعنی با خود اوون فرد مذکور صحبت می کردین چطور می شد، اما اینجوری هم قشنگ شده.
به همون اندازه که ساده نوشته بودین ، شاعرانه هم نوشته بودین . اشک آدمای بچه ننه رو در می آرین شما.
موفق باشید.
سلام
شما اونقدر به من لطف دارین که گاهی هول نظر شما هستم.
کلی ازم تعریف میکنین و من کیف میکنم.
نمیدونم چی بگم البته بعد از خوندن نظر شما متن رو برای اولین بار بلند خوندم و احساس کردم که آره یه مقداری شاعرانه است.
سلام مهربون
چه چشم های معصوم و زیبایی حتما دارنده آنها یک روح بزرگ هم دارد
به روزم و در انتظار حضور مهربانتان
پایدار باشی
مکالمه ای زیبا بین دو نگاه...
داشتم فکر می کردم "در انتظار معجزه" چه معنی ای می تونه داشته باشه
معنی اش توی خودشه عزیزم.
جالب بود بچه کوچیک با اون چشمهای معصومش
اتفاقاً منم از همون اول حس کردم در مورد رامان نوشتی