نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

دور و نزدیک

خیره شده ام. به دور دستها . دور نیست ، برعکس خیلی نزدیک است آنقدر که با یک اشاره میتوانم گرمی دستانش را در دستانم احساس کنم. 

هرم بدنش را روی بدنم و ... 

اما  

باز هم خیره شده ام. به همین نزدیکی . به جلو چشمانم . کنار دستم هست چنان نزدیک که کافیست دستم را دراز کنم تا لمسش کنم . اما از من دور است و سرمای دستانش تا مغز استخوانم نفوذ میکند. هیچ تلاشی نمیکنیم. 

دیگر خیره نمیشوم. نگاه میکنم. آرام آرام 

نظرات 16 + ارسال نظر
بارون دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ق.ظ http://confused.blogsky.com

سلام
وب جالبی داری.مطالبت آدمو به فکر فرو میبره.
به وب منم سر بزن خوشحال میشم.
اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم.

مکتوب یا خودم!

غزلک دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ

:)

بهاره دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

چقدر زیبا بود این داستان و چه تلخ و متاسفانه چه ملموس... متاسفانه از این نظر که گاهی نزدیکترین کس به آدم چنان دور میشه از او که حتی اگه تو فریاد هم بزنی او باز هم نمی شنوه صدات رو... من این لحظات را خیلی وقتها لمس کردم هم نوع اول را و هم نوع دوم را.
مثل همیشه زیبا و قشنگ بیان کردی دوست جون:-*
مواظب خودت باش عزیزم
رامان خاله را هم ببوسش از طرف من:-*

مرسی خاله مهربون.

پرنیان دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:32 ب.ظ http://missthinker1992.blogfa.com

چقدر سخته.آدم کنار کسی باشه که دوست داره ولی ازش خیلی دوره..

خیلی عزیزم خیلی:((

شاذه سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ

مثل همیشه تلخ و واقعی! شاعرانه و مسحورکننده...
ولی واقعا چرا؟ قدمی بردار به سوی شادی دوست من. اینجا چراغی روشن است. امیدی هست. زندگی هست...

نمیدونم عزیزم من خیلی واقع بین هستم و فکر میکنم که حقایق زندگی خیلی شاد نیستن.

سحربانو چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

عزیزم دستت رو بلند کن. بذار گرمی دستت رو حس کنه.

صادق چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://www.pelak21.blogfa.com

سلام.
به نظرم موضوع خیلی پیچیده است. و فکر می کنم این پیچیدگی خیلی هم خوبه . هیچ وقت انسان نمی تونه حس بکنه که در تمام لحظات با یک نفر دیگه یکی و کاملا نزدیکه. حتی یک مادر در تمام لحظات عاشق فرزندش نیست. آدمها در بهترین حالت،به هم نزدیک می شوند و از هم فاصله می گیرند. و به این دلیل روابط پیچیده می شه.
اما این پیچیدگی به این دلیل خوبه که آدم هیچ وقت در حالت ثابتی نیست و به این خاطر انسانها تنهائی زیباشون رو حفظ می کنند ( اگر با هوش باشند).
جالب بود . بخصوص جمله آخر به نظرم وقتیه که آدم به هوشیاری نزدیک شده.
موفق باشید

یعنی اینقدر فلسفی بود؟ اما گاهی آدمها از تنهایی زیاد خسته میشن.

مینا شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام نازلی عزیزم
کوچولوت حالش چطوره؟
خودت که خوبی؟

من هر وقت تو بیایی از صمیم قلب خوشحال میشم

نوشته ات خیلی با معنا و لطیفه
میدونی
روابط آدمها واقعا پیچیده است....
مخصوصا روابط دو نفر که که به هم علاقمندند
یا فکر میکنند که به هم علاقمندند...

shoa چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://nsuns.blogfa.com

و می رود...؟

هامون چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ب.ظ http://tasteofdeath.blogfa.com

می ماند و می بینم اش و دلم پی اش٬می سرد به کودکی و تمنا و همان نخستین بار ٬که دیگر بکر نماند...

[ بدون نام ] دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ق.ظ

یاد این ترانه افتادم که
صدایت میزنم بشنو نگاهت میکنم دریاب
به من نزدیک ولی دوری مثل تصوبر ماه برآب
نازلی جان نوشته هایت را دوست دارم از جنس دوستیهایمان هستند

دزموند دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ

پست ترانه به نام من است که یادم رفت اسمم رو وارد کنم فحش ندی

این چه حرفی عیبی نداره.

بهاره سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

دوست جون اینجانب منتظر یک داستان خوشگل دیگه می باشم همچنان:-*

چشم خانوم.

آرمین آران چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com/

عذر میخوام ولی حس کردم نزدیکی دو نفر در شرف انجامه و این نوشته در ذهن یکی از اون دوتا در جریانه ( احتمالاً خانومه )

Mohamad hoseiny پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://Www.medadnevis.blogsky.com

Salam
man ba khondan in dastan yad eshgh ha va mohebat haye oftadam ke be yek bare tabdil be kine va doshmani mishan nazdik haye ke nagahan dor mishavand va dor hayi

ba zan haye man be rozam

آنی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ب.ظ http://mysweetmiracles.blogfa.com

سلام نازلی گلم. خوبی؟ دلم برات و نوشته هات تنگیده بود. راستی حتی وقتی از سردی و تنهایی می نویسی باز هم دلم گرم میشه.

از رامان چه خبر؟ راه افتاده؟ نلی خانوم ما که چهاردست و پا میره و منم دنبالش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد