نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

آیا آن احساس را می شناسی؟

آیا آن احساس را می شناسی که گاهی 

به هنگام شوق و لذتی بسیار 

در میهمانی و مجلسی شاد  

ناگهان می باید سکوت کنی و آرام گیری؟ 

 

آنگاه هوشیار بر تختی دراز می کشی  

به مانند کسی که قلبش به ناگه به درد آمده است 

شادی و خنده همچون دود می پراکنند 

و تو گریه می کنی،پیوسته گریه می کنی... 

 

آیا این احساس را می شناسی؟ 

 

"هرمان هسه"

نظرات 12 + ارسال نظر
بهاره دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

نازلی جانم سلام
خوبی عزیزم؟
تعطیلات خوش گذشت دوست جون؟
چقدر این نوشته قشنگ بود... واقعا لمسش کردم... چون بارها و بارها برام اتفاق افتاده که در اوج شادی و سرور ناگهان چنان غمگین و افسرده می شم که دلم فقط می خواد برم رو تخت خوابم دراز بکشم و بخوابم ساعتها.
خیلی زیبا بود خوشگل خانوم.
از خودت مواظبت باش عزیزم خیلی
می بوسمت:-*

سلام عزیز دلم آره خوب بود بهتر از سر کار رفتن بود .
منم میبوسمت عزیز دلم .

آرمین آران دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

خوب می شناسم هرمان جون
نازلی خانم سال نو هم مبارک

سال نوی شما هم مبارک باشه .

مهدی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ http://ultraesfand.blogfa.com

راستش من تا اون قسمتی که سکوت میکنی و آرام میگیری رو میشناسم . حتی تا اون قسمتی که قلبش به ناگاه به درد آمده است را هم میشناسم . اما گریه کردن رو نه . کلن هر چند سال یک بار گریه میکنم .

ستایش دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

وای 20 بار اینو خوندم الان. چقدر آشنا بود.

امیر سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ

نازلی جان سلام

آنگاه زنی پای پیش تهاد و گفت برای ما از غم و شادی سخن بگوی . پیامبر گفت: شادی‌های شما همان غمهای شماست که نقابش را برداشته است.
جبران خلیل جبران، پیامبر

نه تنها نوشته زیبایی است بلکه بسیار با معناست. به نظر من مرز میان غم و شادی به قدری باریکه که به راحتی می توانند در اوج، در هم آمیزند. فکر می‌کنم دلیل آن هم روشنه. انسان با گریه کودکانه پا به دنیایی می‌گذارد که آمیزه‌ای از غم و شادی است. گویی تقدیر آدمی چنین رقم خورده که در انبوه غم‌ها و شادی‌ها، زندگی را تلخ یا شیرین تجربه کند.

به به امیر خان چشم ما روشن که شما اینجا نظر دادین کاملا باهاتون موافقم.
و اینکه آقای هسه بسیار زیبا این رو در قالب شعری بیان کرده.

جناب آقای دیپلمات پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ب.ظ http://mrdiplomat.persianblog.ir/

ها...منم خوب این احساس رو میشناسم...
ضمنا سال نو مبارک...اینا...

امین جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ http://morpheus.blogsky.com

سلام!
ها!
می شناسم!
همینو میخواستی بدونی؟

شیدا یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ق.ظ http://sheidaeftekhar.blogsky.com

سلام عزیزم سال نو مبارک
واقعن بد دردیه

سلام عزیزم سال نو تو هم مبارک باشه .

محمد دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ

چقدر فاصله بین شادی و غم کمه...........

آیدین گونش چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ب.ظ http://aidingunash.blogfa.com

سلام علیکم

هیچ چیز غیر ممکن نیست

همت از خود طلب و توکل بر خدا کن

بخشش او واسع است

رحمتش همه را شامل است

موفق خواهید شد اگر ایمان و باور داشته باشید

الله حافظ

[گل]

صادق شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.pelak21.blogfa.com

سلام .
به طرز فجیعی می شناسم . ( آن احساس را)
و نمیدونم شما چرا کم ترجمه می کنین. و چقدر این شعر با توضیحات آقا امیر قشنگ تر شد . و موفق و سلامت باشید .

سلام
اینو من ترجمه نکرده بودم یه جایی خونده بودم خوشم اومد و نوشتمش.

بهار چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://aaban.blogsky.com

خیلی خیلی لمسش کردم
توی شلوغیا
فکر می کردم شاید خیلی همه گیر نباشه ولی انگار هست....

کاملا باهات موافقم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد