نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

پیاده روی عصرگاهی

 جمعیت دور تکیه جمع شده بودند ریتم نوحه خوانی پرده پخش بلندگوهای بزرگ سیاه رنگ را  می لرزاند. لیوانهای یکبار مصرف پر به ردیف روی میز خودنمایی می کردند. 

 لیوان یکبار مصرف را بر داشت و درون آنرا نگاه کرد . لِرد لیمو ترش تمام رویه شربت را پر کرده بود.  

کمی از سر لیوان خورد و آنرا به دست کودک داد. کودک کمی از شربت را مزه مزه کرد و نگاه محبت آمیزی به مادر انداخت. زنی با شالی قرمز و آرایش تند از کنارشان رد شد.  عطر زنانه ایی فضا را پر کرد.

آن سوی پیاده رو مردی با پیراهن سیاه و تسبیحی در دست زیر لب توبه می کرد. 

درختان بلند چنار آسمان آبی را سبز کرده بود. گاهی نور آفتاب دزدانه از میان برگها چشمان رهگذران را می زد. 

- دلیلی نداره که توی عزاداری یه جماعتی آدم خودش رو انگشت نما کنه،   

مرد  ته مانده عطر زن شال قرمز را به درون می کشید. زن به شوهرش نگاه کرد و لبخند زد:

- بعضی ها اصلا توی باغ نیستن. 

کودک با لیوان خالی بازی می کرد و دستانش را نوچ کرده بود ، مادر لیوان را گرفت و به دنبال سطلهای زباله گشت. تا چشم کار میکرد اثری از سطل زباله نبود. با دستمال مرطوب  دستان کوچک کودک را تمیز کرد.

صدای کارگاه تونل کنار پیاده رو صداها را مبهم می کرد. مرد خاطره ایی را برای هزارمین بار تعریف کرد.  

زن سرش را به سمت خیابان گرفت و به آسفالت سیاه و تمیز کف نگاه کرد. اتوبوس قرمز آکاردئونی با غرشی رد شد. کودک به اتوبوس اشاره کرد و لبخند زد. مادر خندید. دستش را درون موهای کودک کرد و آنها را به هم ریخت.  

کوچه ایی عریض پیاده رو را قطع می کرد ، آسمان  بیرون آمد، عمیق و آبی. به انتهای کوچه چشم دوخت ، راننده ایی سعی می کرد کنار دیوار انتهای کوچه، ماشینش را پارک کند. مرد و کودک از کوچه رد شدند. زن احساس سبکی کرد.  نفس عمیقی کشید و تمام اکسیژن هوا را به ریه هایش داد.  

 

نظرات 18 + ارسال نظر
دزموند سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ

هنوز سر در نیاوردم ولی احساسم اینه که خواستی جلوی خودت رو تو توضیح صحنه نویسی بگیری کلا من و یاد سینمای مستند ایران میندازی تا دوباره بخونمش حرفی ندارم.

فکر میکنم این کارو انجام ندادم ولی خوب شاید درست میگی. منتظر خوندن دوباره و نظر دوباره هستم.

بهاره چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

به این می گویند یک عصر زیبای دلپذیر که نازلی جانم به قشنگترین وجه ممکن به تصور کشیدتش... طبق معمول پر از آرامش شدم دوست جان:-*مرسی:-*
مواظب خودت باش گلم
می بوسمت:-*

مرسی عزیزم.

یک خواننده چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ب.ظ

سلام کم و بیش میخونم شما را
این بار نظر گذاشتم جون تو داستانتون حرفی از خنده و امید بود
اون معجزه ای که در پی ناامیدی ها در پی آن هستید می تونه همین تغییر در نگاه شما باشه
شاد و پیروز باشید

باران چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:11 ب.ظ

خیلی خوب بود . تبریک می گم.

ستایش پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

مثل همیشه عالیییییییییییییییییییییی.

هایده شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

نازلی جان باز هم با قلم زیبایت لحظاتی از زندگی را به سادگی و روانی توصیف کردی که بسیار لذتبخش بود. به نظر من زندگی مجموعه ای از همین لحظات کوچک است.
از اینکه عشق و امید توی متن حس میشد خیلی خوشحالم. امیدوارم احساسم درست باشد.

مرسی عزیزم . اونقده همه گفتن غمگینی که خودم هم به فکر رفتم و سعی کردم اینبار اینطوری نباشه.

آرمین آران شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

سلام.خب اینبار سه بار خوندم تا کاملا صحنه و قیافه ها رو تجسم کردم
خوشم میاد با نوشته هات بدون اینکه پیامی ( مخصوصا کلیشه ای ) بدی آدم رو به فکر فرو میبری.
حتی نمیدونم به چی فکر میکنم مثل خیلی از صحنه هایی که بعضی وقتها آدم میبینه و بهشون دقیق میشه و بدون گرفتن نتیجه ای تا چند روز تو ذهنش مرورشون میکنه

ممنونم شاید یکی از دلیلاش همینه که خودم همش تو همه چیز دقیق میشم شاید هم گاهی بیخودی.

هامون شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://tasteofdeath.blogfa.com

عطرهای تیره...

صادق یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.pelak21.blogfa.com

سلام.
من چند بار این داستان رو خوندم. توی حالت های مختلف . ببینید من نتونستم با ذهنیت زن داستان ارتباط برقرار بکنم. در داستان قبلی ما می دونستیم این آدم کیه چه روحیه ای داره حسش چیه. دغدغه شخصیت برای ما معلوم بود. اما اینجا من نفهمیدم زن داستان چه حسی داره.
چرا این جمله را آوردید؟ «مرد خاطره ایی را برای هزارمین بار تعریف کرد. »
کاش داستان را بسط می دادید. اتفاقا من فکر می کنم توی فضاسازی هم مثل بقیه داستانها نبودید.
یه چیز دیگه، زاویه دید داستان کدومه؟ روایت از نگاه کی هست؟ گاهی سوم شخص میشه اما من یه لحظاتی حس کردم از دید زن هستش.
غلط املایی هم که داشتید . مثل عذاداری.
من خیلی دوست دارم توضیح بدید که چی رو می خواستید بگید توی این داستان. یعنی یه جوراییی برام مهمه حس می کنم واقعا یه چیزایی رو نفهمیدم. بعد هم اینکه ما از کجای این داستان باید حس شادمانی بکنیم؟
خیلی حرف زدم نه؟ کلی شرمنده
موفق و سلامت باشید

سلام
صادق جان دغدغه خاصی وجود نداره یه مقطع کوتاه زمانی هستش که به تصویر کشیده شده . هیچ ذهنیت خاصی هم نداره. راوی هم دوربین هست شاید کمی اشتباه کرده باشم و گاهی سوم شخص شده باشه باید ویراستاری بشه ولی دوربین بوده.
منظورم این بوده که مرد یه چیزی رو که هزار بار تعریف کرده دوباره تعریف میکنه . میدونید احساس میکردم که فضا سازی ها داره تکراری میشه سعی کردم شروع داستان با نور و بازی اشعه ها شروع نشه . خواستم از جایی دیگه شروع کنم شاید بخاطر همینه که تو و محمد گیج شدین انگار انتظار نداشتین.
غلط املایی هم درست میکنم خوب شد گفتی.
حالا آخر هفته صحبت میکنیم.
مرسی که نظر گذاشتین و اصلا هم زیاد حرف نزدین.

[ بدون نام ] یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

تصویرات عالی بود، بیشتر به شعر پهلو می زد،، سرعت پرده هات خیلی زیاده و این عالیه.
موفقتر باشی

بهار سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ب.ظ http://aaban.blogsky.com

سلام نازلی جان
من چون به داستان نویسی زیاد وارد نیستم نمی تونم نظر تخصصی بدم. فکر کنم داشتی یه سری صحنه را با جزییاتش می گفتی و در این حین چند تا نکته هم بود.
توصیفاتتو میشه خیلی خوب تجسم کرد:)
باید بیام سر فرصت نوشته های دیگه ات را هم بخونم
شاد و موفق باشی عزیزم

آرمین آران شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

سلام
دقیق شدن خوبه حالا بی خودی یا باخودی یا شایدم نوخودی ( بی مزه م دیگه )
راستی با حذف730 هزارشغل دربخش کشاورزی بروزم

[ بدون نام ] یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ

جالب بود. خوشحال می شوم بهم سر بزنی...!

بهاره سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

نازلی جون جونم روزت مبارک مامان خانومی خوشگل:-*:-*:-*

مرسی عزیز دلم لطف کردی که یادم بودی. روز تو هم مبارک باشه خانوم خانوما.

آرمین آران یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com

سلام
انگار سرتون خیلی شلوغه
دیر به دیر آپ میکنی
من به روزم

آزاده جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ

سلام
آزاده هستم
جهت عرض سلام و اجازه ورود به منزل!

سلام عزیزم خوش آمدی.

آرمین آران دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com

سلام
به روزم

آرمین آران چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

با شب آرزوها به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد