به روی خودم نمی آورم

به روی خودم نمی آورم ، که نگاهم نمیکنی 

که چشمانم را نمی بینی 

به روی خودم نمی آورم که دیگر عاشقم نیستی 

لبخند میزنم به لبهای بی روح تو که لبخندت از یخ هم سردتر است 

دستت را می گیرم که تب دارد و در عشق دیگری می سوزد 

به روی خودم نمی آورم که دوستم نداری 

که در یک رودربایستی ناباورانه زندگی میکنی 

اما من عاشقانه دستانت را میگیرم  

عاشقانه لبخند میزنم   

عاشقانه نظر می دهم

تو اما در فکر آن دیگری سکوت میکنی  

و سکوت غمی است که روی قلبم سنگینی می کند  

چشمان حسرت بار من پر از اشک می شوند  

اما به روی خودت نمی آوری که آنها را دیده ایی  

 

بیا دوباره عاشقانه نگاهم کن  

باز هم شعر بگو  

و اسمم را در ابتدای شعرهایت بنویس  

لابه لای کاغذهای زرد شده شعرهایت اسمم را دیدم  

آن روز که عاشقانه نگاهم کردی   

عاشقانه صدایم کردی 

و برای من شعر گفتی 

  

آن دیگری آن روز کجا بود ؟ 

که امروز جای مرا در قلبت ربوده است 

به روی خودم نمی آورم  

نه به روی خودم نمی آورم  

شاید روزی دوباره عاشق شدی