مریم سخن نگو

مریم سخن نگو 

که من نیز چون تو خاموشی را آموختم 

مریم سخن نگو 

که گفتنی ها تمام شدند و ناگفتنی ها بسیارند 

مریم سخن نگو 

که گوشی برای شنیدن نیست 

مهر سکوت بر لبانمان نشسته است 

و لبخند سالهاست فراموش شده  

مریم سخن نگو 

 آنگاه که  باد صدایت را خواهد برد 

 و به دریاها خواهد سپرد  

که موجها صدایشان بسی قویتر است 

 

مریم سخن نگو  

که دیوارهای گلی صدایت را در هم خواهد شکست 

و تو می مانی و من 

و سکوتی که پایانی برایش نیست 

 

تو در میان غریبان خاموشی  

و من در میان آشنایان 

چه تفاوتی است؟ 

تنهایی ما، تنهایی عابری است در میان برف زمستانی 

دستهایمان به سردی دستهای اوست 

امیدی به گرما نیست 

خورشید هفته هاست رفته 

و کلبه ایی برای آسایش نخواهد بود 

 

مریم سخن نگو  

که دلتنگ ترین ها خاموشند 

و تو با سخنت ، حرمت سکوت را خواهی شکست 

آنگاه بیگانگان خواهند خندید 

و ما در حسرت همدردی خواهیم مرد 

 

مریم سخن نگو  

که دیگر صحبتی نیست 

جز درد و تنهایی 

جز غربت  

جز مرگ تدریجی روح 

 

مریم سخن نگو  

که گوشی شعر خواندنت را نخواهد شنید 

 مریم سخن نگو  

که خستگی در صدایت آرمیده  

و دلتنگی قلبت را پر کرده  

 سایه  ها خورشید را از اتاقت گرفته اند 

 آنگاه که تاریکی تنها همدم است 

 

مریم سخن نگو  

که به ما نیاموخته اند چگونه سخن باید گفت 

چگونه باید خندید 

چگونه دلربایی باید کرد 

 

نگاه کردیم و خاموش ماندیم 

چرا که ندانستیم 

چگونه سخن باید گفت 

چگونه باید خندید 

چگونه دلربایی باید کرد 

 

حالا با فرسنگها فاصله  

دوباره تنها خواهیم ماند 

سکوت خواهیم کرد 

دلتنگ خواهیم شد 

 

مریم سخن نگو 

.... 

 

 

تقدیم به دوست عزیزم مریم که سالهاست  غربت ما را  از هم دور کرده .