میخرامد حریر صبحگاهی
نسیم خنکی میآید
میزند بوسه بر اندام
گرمای جاودان آغوش
پرده های رقصان
آسمان نیلی از پس پنجره ها
من و تو دلداده به خواب
نحسی ساعت رفتن میرود در زنگ
چشمهای نیمه به زمان بی رحم
تنگتر در دل هم
دو دلی رفتن و ماندن
باز هم اجبار
باز هم ....
|