بازنشستگی

بازنشستگی اش را تصور می‌کرد

آفتاب روی صورتش افتاده بود
نوشیدنی بهشتی در دستش
ماساژورها رسیدند
یکی برای پشت و دیگری جلو
با کرمهای ویتامینه عطرآگین
صدای بیپ موبایل ماساژور چقدر آشنا بود
چشمانش را باز کرد
پنجره یادآوری جلسه روی مانیتور چشمک میزد