در حالیکه لباسهای شسته شده را روی میله های آهنی صاف میکرد، لب پاییینش را به حالت تعجب بالا داد و دلش برای زنانی که از این کارها لذت نمیبردند، سوخت. شستن لباسها لذت بخش بود و همینطور اتو کردن آنها و نگاه کردن به لباسهای مردانه ایی که به ردیف در کمد خودنمایی میکردند. صدای او با لحن دلگیرش در ذهنش آمد: " حتما باید دعوا میکردم تا دگمه ماشین لباسشویی رو بزنه، آخه مگه چقدر سخت بود، هیچ کاری رو دوست نداشت تمام یخچال کپک میزد و اون به روی خودش نمیآورد." همه لباسها مرتب روی میله ها بودند . با خودش فکر کرد اگر خانه ایی ویلایی داشتند و یا در دهات زندگی میکردند، میتوانست لباسها را روی بند بیاندازد و ملحفه های سفید با گیره های چوبی در زیر نور خورشید ضد عفونی شوند. حتی سبد چوبی رختهای خیس دوست داشتنی بود. و هراس هوای ابری برای جمع کردن سریع لباسها و ملحفه ها. لبخندی روی لبانش نشست. نگاهی به تخت دخترش انداخت. خواب بود سر بی مویش زیباترین سر جهان بود. به آشپزخانه آمد و در قابلمه کوچک سوپ ماهیچه را باز کرد زمان خاموش کردن آن بود. قابلمه خورشت قیمه را خاموش کرده بود و پلو پز نیم ساعت دیگر کار داشت. گوشی ها را در گوشش کرد ، روی ترید میل رفت و آهسته شروع به دویدن کرد. |