لبخند

- من این پرونده ها رو نگاه کردم چیز به خصوصی ندارن میشه برن برای بایگانی،

: باشه،

- ممنونم.

لبخندی تمام صورت همکار جدید را پر کرد. لبخندی به وسعت تمام خاطرات گذشته. زن احساس میکرد درون آبی به پایین می رود عمیق ، عمیق ، عمیق. حرکات کند بودند و زمان کشدار.

زن با این لبخند به سالهای پیش رفته بود. سالهای درد که این لبخند چون مرهمی بر زخمهایش  بود. حس خوبی از التیام تمام وجودش را پر کرد. چهره همکار جدید از لحظه اول آشنا بود.

اتاق کوچک که نور از پنجره های نزدیک سقف روشنش میکرد، همه جا بهم ریخته و شلوغ و تختخوابی با  ملحفه های شسته نشده که بوی کرم بعد از اصلاح او از حفره های روبالشی بر صورت زن نفوذ میکردند. و دستگاه  پخش موزیک که آرشه ویالون را ملکه ذهنشان میکرد.

دو صورت نیمرخ روبروی هم بر روی بالش بودند و خواب بهانه ایی برای بستن چشمها و نقشه هایی که هرگز به خواب منتهی نمیشد.

زندگی زیباترین خاطراتش را یادداشت میکرد.

قلقلکهای شیطنت بار و بوسه هایی که به چیزی بدل نمیشدند اما چیزی را در درون زن به پایین سر میدادند. خنده هایی که بلند میشدند و دستی که برای ساکت کردنش روی دهان زن میرفت.

قهرهای احمقانه، و تصنعی برای شیطنت بیشتر و بیشتر. روی تخت بالا و پایین پریدن و دنبال هم کردنهای کودکانه و اشکی که از شدت خندیدن پایین میریخت.

" خانم من با شمام، این نامه کجاست؟"

- بله؟؟؟؟!