او

می‌توانست بابت مرگ عزیزش کارهای زیادی بکند

گریه کند. شیون کند

موهایش را بکند

ساکت باشد و بغض کند

یااینکه مرگش را بپزیرد و به زندگی اش ادامه دهد

به یاد بیاورد که با او غذا میخورده بیرون می‌رفته و تلوزیون نگاه میکرده

اما نه سخت بود نبودن او سخت بود

باید سرش را با چیزی گرم می‌کرد اما چگونه

او همیشه در کنارش بود در همه کارها کمکش میکرد

مراقبش بود و یک همدم واقعی

نگاهی به قرصها کرد باید با او میرفت دیگر اینجا جایی برای او نبود