صحبتهای گزارش گر در میان صدای ماشین ظرف شویی و دستگاه چایی ساز واضح نبود . نگاهی به اطراف انداخت و در میان خانه ایی بهم ریخته از اسباب بازی های پسر کوچکش کنترل راه دور را پیدا کرد و به سمت تلوزیون رفت تا آنرا خاموش کند: : شما اگه توی قرعه کشی برنده بشید با پولش چی کار میکنید؟ - میرم سفر... - خونه میخرم -... تلوزیزیون را خاموش کرد و به سمت آشپزخانه رفت و نگاهی به گوجه فرنگی های رنده شده درون تابه انداخت. دیگر امت خوردن هم نفرت انگیز بود. براستی اگر پول زیادی داشت چه میکرد؟ اشک در چشمانش پر شد . صدای جیغ پسرش بلند شد باز هم کابوسهایش شروع شده بودند . فقط نیم ساعت بود که به خواب رفته بود. به سمت اتاق کودک دوید و او را در آغوش کشید. کودک در حالیکه موهای عرق کرده اش به سرش چسبیده بودند با گریه جمله همیشگی اش را تکرار کرد: - آخه خدا مامان منو برای چی میخواد؟؟؟ |