عادی بودن
پرده های خانه کشیده شده بود و نور صبح به سختی اتاق را روشن می‌کرد. لیوان از دیر شسته شدن شفافیتش را از دست داده بود و به زردی می گرایید. صدای تلوزیون کم بود و سکوت تمام خانه را پر کرده بود.باید حمام می کرد اما به چه انگیزه ایی، به چه بهانه ایی؟
با خودش می‌اندیشید ثمره ازدواجش چه بوده
فرزندانی که ترک تحصیل کرده بودی
پسری که در 27 سالگی معتاد شده بود
و یا زنش
گوشه بیمارستان روانی ها چه وضعیتی داشت؟
نتیجه آنهمه تلاش چه بود
گروهش به کجا رفت
آن همه آرمان و اندیشه
آن همه سخنرانی و تبلیغات
کجا بودند ؟کجا رفتند؟
خودش هم نمیدانست، اهدافش اشتباه بود، شاید عادی بودن بهترین راه حل بود.ن
به چایش نگاهی انداخت وقت خوردنش بود . باید پرده ها را کنار می‌داد تا نور تمام خانه را پر کند. باید حمام می‌کرد تا سلولهایش نفس می‌کشیدند.باید ریشش را میتراشید باید خیلی کارهای عادی را انجام می‌داد.ن
باید عادی زندگی می‌کرد.