اتاق نمونه گیری

: اینو بزار دهنت، حالت بهم نخوره. 

پیر زن عصا به دست با مهربانی نگاهی به پیرمرد کرد و دست او را گرفت و آهسته به سمت درب خروج رفتند . سیم صمعک کرم رنگ پیرمرد بر اثر مرور زمان کدر  شده بود. 

با نگاهش خروج آنها را دنبال کرد و لبخندی روی لبانش نشست.  

- پس چرا ظرفت خالیه دستشویی نرفتی؟ 

: نه نرفتم آخه پره یه خانمی رفت. 

- خوب برو اون یکی من رفتم اون یکی. 

: نمیتونم باید رو فرنگی بشینم، میخوای بری تو ماشین؟ 

- نه  

: بیا بشین اینجا، باید دوباره بیایی نه؟ 

- آره من که صبحانه خوردم باید دوباره بیام. 

پیرمرد آرام روی صندلی کنار او نشست . بوی عطرش آرامش بخش بود. نگاهی به موهای مرتب و شانه کرده پیرمرد انداخت باز هم لبخند زد. نگاه کردن به زوج های پیر حسی از امنیت را درون او پر میکرد درست مثل این بود که به ثمره یک ازدواج با دوام و طولانی نگاه میکند. حالا میفهمید که چرا پدر بزرگش تا چهلم مادر بزرگش دوام نیاورد. 

- شماره 48 ، شماره 48  

شماره او بود که با صدای خشک دستگاه خوانده میشد . باید به اتاق نمونه گیری میرفت.