پرنده

نگاه کردن از ورای پنجره به آسمان آبی و ابرهای پنبه ایی سفید ، نویدآور چیست؟

چای در لیوان سرد میشود و دستی برای خوردنش پیش نمیرود، شمردن روزهای گاهشمار تبلیغاتی تفریح جدیدی که هیچ خلاقیتی ندارد. 

به راستی تعجیل انسانها برای گذشتن تندتر روزها برای چیست؟ جز گذر عمر و زودتر به انتها رسیدن ماحصل این حساب کردنها چه میتواند باشد؟ 

پرنده ایی کنار پنجره مینشیند و با نوک زدن به ارزنهای لبه آلومینومی طنین آشنایی را ایجاد میکند، موسیقی دانه ها. کفترهای پنجره نه گاهشمار دارند و نه هر روز ، ماهها و فصلها را اندازه میگیرند.  

پرنده گونه زیستن چه طعمی دارد ؟ تنها دانه ایی برای رفع گرسنگی ، چاله آبی برای تشنه نماندن و جفتی که به دنبالش پرواز کنی. 

چای سردتر میشود و رغبتی برای خوردنش وجود ندارد، توت خشک داخل قندان نقره ایی به دور از هر بازار و تبلیغی ، مصون از دنیای مجازی و بی هویت، نمایشش ضعیف است. 

ابرهای پنبه ایی دور میشوند و خورشید به پشت ابرهای خاکستری میرود، نام ابرها چه بود؟ 

حافظه یاری نمیدهد. 

اتاق تاریک میشود  و اثری از آسمان خاکستری نیست، صدای  رعد هراس انگیز است . باران با سرعت هر چه تمامتر شروع به باریدن میکند .  پرنده خودش را به گوشه ایی میکشاند و دست از نوک زدن میکشد. صدای دانه های بی شرم باران فضا را پر میکند. 

پرنده جسارت میکند و به میان آسمان میپرد.  

حقیقتا حس پرواز در زیر دانه های باران چگونه است؟

باران در لحظه قطع میشود و ابرهای خاکستری جایشان را به شعاع پر نور خورشید میدهند. 

پرنده اوج میگیرد و در افق گم میشود.