وسوسه

نور چراغهای کناری سقف استخر انعکاس رقصانی بر روی آب داشت ، آرامش خاصی را برای شنای آرام و مستمرش به همراه می‌آورد. با هر حرکت نرم به جلو میرفت و هر از گاهی به ساعت روبروی استخر نگاه میکرد تا زمان شناکردنش را از دست ندهد . سعی میکرد به موضوع هدفداری فکر کند تا خستگی بازوها و پاهایش او را به ایستادن ترغیب نکند. 

سعی کرد به برنامه های روزانه اش فکر کند کارهای عقب افتاده و انجام نشده اما ناگهان فکرش چون کودکی که برای رفتن به شهر بازی بی قراری میکند ، وسوسه می شد . یک تماس تلفنی قلقلکش می داد و تمام موضوعات به همین ماجرا ختم می شد. تلاشی مداوم برای انجام دادن یا ندادن کاری که از خیلی جنبه ها نادرست تلقی میشد.

به ساعت نگاه کرد نیم ساعتی بود که مداوم شنا کرده بود دوست داشت ادامه بدهد نگاه کردن به خطوط براق نور روی کف کاشی های آبی و سورمه ایی استخر از ورای عینک شنا حس آرامش بخشی داشت. اما قلبی که با فکر کردن به موضوع تماس تلفنی یکباره به شدت میتپید تمام آرامشش را به هیجانی عجیب مبدل میکرد. هیجانی که در لحظه ایی به اوج میرسید. 

حتی فکر کردن به موضوع جالب بود. میدانست برای خیانت کردن جرات لازم بود و هر کسی از عهده این امر بر نمی‌آمد. حتی فکر کردن به این موضوع باعث عذاب وجدان بود و احساس بدی به همراه داشت. صدای سوت نجات غریق افکارش را بر هم زد.

به ساعت نگاه کرد چهل و پنج دقیقه مداوم شنا کرده بود شکمش منقبض شده بود و بهتر بود از آب بیرون بیاید.