نور آفتاب از پشت شیشه ماشین چشمانم را می زند. سرازیری خیابان تند می شود. فرمان بیهوده می چرخد. پایم به ترمز نمی رسد. کنترل ماشین را ندارم . ماشین ها را میلیمتری رد می کنم. سرعت ماشین هر لحظه بیشتر می شود. تمام تلاشم را برای نگه داشتش می کنم. موفق نمی شوم. انتهای خیابان خانمی با یک کالسکه در حال عبور است. تلاش برای ترمز گرفتن فایده ایی ندارد. ترمز دستی. آنرا بالا می کشم. از جایش بیرون میآید. ترمز دستی مثل یک چوب اضافی در دستم است. چشمانم را می بندم تا صحنه برخورد ماشین با کلسکه را نبینم. صدای جیغ زدن زن با من همزمان می شود. اتاق تاریک است. موهای پشت گردنم از عرق خیس شده . قلبم به شدت می تپد. چشمانم را می بندم خیابان زنده می شود. چشمهایم را باز می کنم. |