دوستان عزیزم کتاب من بعد از یکسال صبوری در ارشاد و پنج بار اصلاحیه خوردن چاپ شد.
خوشحال میشم بخونید و نظراتتون رو بگین
به تنهایی برف. نازلی سپهر
نشر بِدون. زیر مجموعه نشر نظر
کنار دفترچههای هویتش کارت پروازی که مامور ایرانی در راه بازگشت اعداد صندلی اش را به فارسی نوشته بود تنها نشانه واقعی ایران بود. نمیدانست حالا وطن کجاست. همان خانه حیاط دار است با پشتیهای قرمز و چاییهایی که در استکان خورده میشد یا اینجایی که در آن بزرگ شده بود و تمام مردانگی اش را تجربه کرده بود.
وطن کجا بود؟ همان جایی که در آن بدنیا آمده بود و بزرگ شده بود؟ اما کی بزرگ شده بود؟ همان وقتی که مدرسه رفته بود؟ همان زمانی که مجید او را مسخره کرده بود؟ همان موقعی که سرش را پایین انداخته بود و همه تحقیرها را پذیرفته بود؟ و یا عاشق شده بود؟ عشقی که نمیدانست از سر عشق بود و یا کمبود هیجانات خانه. وطن جایی بود که در آنجا با زنی خوابیده بود که بدون هیچ ترسی او را میبوسید؟ همان جایی بود که درس خوانده بود مدرک گرفته بود؟ همان جایی که یک غریبه مثل پدر همیشه نداشته اش به او محبت کرده بود؟ و یا زنی به او خانه داده بود تا تنها نماند؟ زنی که بخاطر او حاضر به ازدواج شده بود تا این دفترچه سرمه ایی هویت جدیدش را معرفی کند. احساس خفگی به او دست داد. غروب بود و تنهایی خانه با صدای کم تلویزیون و صدای گرفته زن اخبارگو پر نمیشد. اینجا این اتاق سرد و سفید خانه بود؟ یا خانه پدری که هر که میرفت و میآمد و چای تازه دم همیشه روی کتری گاز قل قل میکرد؟ نه صدای مادر میآمد و نه سمانه. نه بچه کوچکی روی زمین چهار دست و پا میرفت.
تبریک میگم
ممنونم