با خودت می اندیشی کاش من هم دوست داشتنی بودم و یا عشقی اهریمنی دامنم را میگرفت . اما غافل از آنی که کسی نه چندان دور عاشقانه چشم به راه توست و در حسرت نگاهت مانده است.
زبان معجزه عشق است افسوس که در مصارف دیگری استفاده میشود و آن هنگام که میتوانیم دوستت دارم را به زبان بیاوریم، هزاران استعاره می آوریم و هر بار طفره میرویم .
کاش غرور کاذب قلبمان را به گوشه ایی بیاندازیم و به روزی نرسیم که هزاران بار ای کاش بگوییم.
نوشته ها در حد نوشته زیبا هستند در عمل هیچ کس به میدان نمیرود.
آفتاب نارنجی در انتهای دریا در حال غروب کردن بود و آسمان رو به کبودی میرفت. چترهای ساحل خالی از زنان و مردان برهنه در هوای دم کرده بی حرکت مانده بودند. مرد آفتاب سوخته با کت و شلوار سفید کتان و پیراهن آبی و گلهای درشت صورتی اش خنکی را القاء میکرد. آرام قدم بر میداشت و به سمت آلاچیقها و رستورانهای کنار ساحل میآمد . تا سور شبانه چند ساعتی مانده بود. خدمه های نیمه برهنه در حال مرتب کردن بساط شبانه بودند.
مرد زیر یکی از چترهای سفید نشست در حالیکه دستش را روی لیوان خیس و خنک آبجو گرفته بود به روشن شدن چراغهای رستورانها نگاه کرد . هر چه تاریکتر از تعداد میزهای خالی کم میشد.
آرام آرام با پر شدن میزها موسیقی شاد آمریکای جنوبی فضا را پر کرد. دختر لاغر با پیراهن حریر سفید و موهای خرمایی بلند و تاب دار نگاه همه را به سمت خودش کشید، زیر یکی از چترها نشست و شروع به خوردن لیموناد خنکی کرد. دختر فارغ از نگاهها از جای خود بلند شد و با شروع آهنگ جدید و آکاردئونی که به هر کمری رقص می آورد شروع به چرخیدن کرد . جادوی گیتار و پرکاشن و تونبا فضا را دگرگون کرد و تمام زوجها از جای خودشان بلند شدند و شروع به رقصیدن کردند. دختر کمرش را میچرخاند و موهایش را میتاباند.موهای بلند و خرمایی دختر بر روی پیراهن حریر مستی دیوانه واری داشت.مرد کت سفید چشم از او بر نمیداشت و محو اینهمه جذابیت شده بود.دختر به سمت زنهای نیمه برهنه با حلقه های گلی که روی سینه های درشتشان افتاده بود و در حال اجرای کر برای گروه موسیقی بودند رفت و با هر کدام آنها چرخی زد.
نگاه شیطنت باری به مرد انداخت و مسیرش را با پاهای سالسا عوض کرد و به سمت مرد کت سفید رفت که پس از خوردن پنج لیوان آبجو مست و آرام به پاهای شکلاتی دختر نگاه میکرد . دختر دستش را به سمت مرد دراز کرد و با لبخندی به وسعت صورت استخوانی اش از او طلب رقص کرد. مرد دستش را دور کمر دختر انداخت و هر دو چنان شروع به رقصیدن کردند که گویی سالهاست با هم میرقصند. آرام آرام جمعیت دور آن دو جمع شد و آنها روی شنهای داغ با نوای پن فلوت به سمت هم میرفتند و خارج میشدند با هر ضرب تونبا پای دختر به زمین کوبیده میشد و مرد برای دختر دستی میزد دختر چرخی زد و با نوای آکاردئون و ضرب آخر گیتار خودش را در آغوش مرد انداخت.
جمعیت دست و سوت میزد و دختر با چشمان مشکی و لبخندی که به لب داشت نگاهی به مرد انداخت و خودش را از میان بازوان قوی مرد بیرون آورد و به سمت ساحل رفت. نسیم خنکی صورتش را نوازش کرد. دریا آرام آرام بود.
به پول فکر میکنم .
به مزایای پول به اندازه پول به نتایج پول .
و به ایده بی پولان که میگویند : پول همه چیز نمیآورد.
باز هم به پول فکر میکنم.