نورخورشید وقیحانه گرمایش را به رخ میکشد ، اجسام سست و بی جان گرد و غبار را به نمایش گذاشته اند و زندگی به کندی در جریان است .
کلاویه های سفید و سیاه آرامشی را به مبارزه میطلبند و زندگی آواز میخواند بی رمق و خسته.
نشانه ها او را به خطا می برند و شک را در دلش به ارمغان می آورند. نشانه ها کورسویی از احساسی تهی است.
حسی پوچ که هیج انگیزه ایی را به دنبال ندارد.
روزها کش می آیند و زندگی بی ثباتی اش را بلند بلند فریاد میزند.
کتابها ، مدادها ، ظرفها، کلاویه ها هر کدام او را صدا میزنند اما همه بی پاسخ و سر خورده میمانند در حسرت ذره ایی توجه.
نور آرام آرام قصد خداحافظی دارد و هوای دم کرده آزار دهنده است. موزیک همه فضا را پر کرده و زندگی در حال رقصیدن شادمانی اش را به رخ میکشد.
پنجره ها بسته میشوند و تاریکی فرصتی به چراغها میدهد . هوای مصنوعی دستگاه خنک کننده کسالت بار ، جریانی را ایجاد میکند.
زمان پیشروی را از حد میگذراند و زندگی خواب آلوده خمیازه میکشد.
لحظه ها به جلو میروند بدون هیچ انگیزه ایی، بدون هیج هدفی .
لحظه ها کشته میشوند و زندگی به آرامی سیر کاهلانه خودش را طی میکند.
لحظه ها بدون خاطره میشوند و انتظار سلولهای تو را میبلعد.
خوشی ها چشمک میزنند و تو به نگاه نکردن ها عادت میکنی.
لحظه ها تو رابه مبارزه میطلبند تا طغیان کنی.
اما باز هم لحظه ها میگذرند و تو تحمل را بر هر چیزی ترجیح میدهی.
لحظه ها ثبت میشوند؛
لحظه ها کش میآیند؛
لحظه ها کوتاه میشوند؛
و حتی گاهی خاطره میشوند.