پرده های حریر سفید با گلهای سبز رنگ مانع خوبی برای گرمای شدید اشعه های خورشید نبودند. صدای فن ها در همهمه سالن گم شده بود و همه سعی اش را برای خنک کردن میکرد اما بی فایده بود چرا که هر لحظه اوج گرمای فضا بیشتر میشد.
روی میز پر از خوراکی های خانگی خوشمزه بود. هر کس از هر دری حرف میزد. شلوغ بود ، گرما اذیتش میکرد آنقدر خورده بود که شکمش باد کرده بود، اما اینبار دوست نداشت به خانه بازگردد. انگار چیزی در درونش تغییر کرده بود. انگار که دیگر دلهره و اضطراب نداشت، شاید تصمیمی که گرفته بود باعث این آرامش میشد. آرامشی که درون خونش در جریان بود. حسی از تکامل که هر روز کامل تر میشد.
لبخندی روی لبانش بود و دیگر از کسی نفرت نداشت. گویی سبک وزن بود و روی ابرها بال میزد.
حتی گاهی حرف میزد و ادامه موضوعات آنها را پی میگرفت. چه چیز تغییر کرده بود؟ اشخاص که تغییر نکرده بودند، حتی صحبتها هم مثل همیشه بود، پس راز این قصه چه بود؟
او تغییر کرده بود.
مطمئن بود که حالا زمان آن رسیده است . دیگر کودک نبود، بزرگ شده بود و درست مثل افراد بالغ فکر میکرد، میتوانست آنرا درک کند. خوشحال بود و به خودش افتخار میکرد.
آفتاب خامه شیرنی ها را شل میکرد و گرمای خودش را به رخ همه میکشید.
خیلی خوبه که آدم تغییرش موجبات خوشحالی و سبک بالیش بشه و از تصمیمی که گرفته راضی باشه...
قشنگ نوشتین...
با آرزوی موفقیت
نمی دونم آدم اول بالغ میشه و بعد مثل آدمای بزرگ فکر میکنه
یا چون مثل آدمای بزرگ فکر میکنه ، بالغ میشه
نظری نداری ؟
سلام مطلبتون خوب بود به منم سر بزنید!
از این که به وبلاگم سر زدی ممنون.
مطلب زیبا و بامعنی بود.
ضمنا" به وبلاگ دیگر من هم یه سری بزن.
ketabha.blogsky.com
سلام
شما هم خیلی قشنگ می نویسی:)
دویست و دومین بازدید کننده وبلاگ شما بودم ! احساس همبرگری بهم دست داد ! شما زیبا می نویسید
ببین اینجا رو ! نفر ۲۰۲
http://tinypic.info/files/bki7d1xt0ps5vehsbpcb.jpg
سلام
من عاشق اسم نازلی هستم.
نازلی ستاره بود
یک دم درین ظلام
درخشید و جست و رفت
حتما این شعر شاملو را خوندی.
مرسی عزیزم . بله خوندم و خیلی دوسش دارم.
نازلی ترانه بود.
نازلی جان ناز اله سن نازووی من چوخ سوورم
سلام
ممنون به وب من سر زدین و نظرتون را گفتی نوشته هاتون زیباست و هنر مندانه
من شعر میگم ولی گاهی وقت ها دوست دارم که داستان بنویسم اما احساس می کنم برام سخته. در مقابل شعر گفتن برام خیلی راحته اونم از نوع غزل
نمی دونم ترکی بلدین یا نه اما اون یه مصرع را همین الان واسه شما نوشتم
نازلی در زبان ترکی یعنی دارای ناز و عشوه/ معنی مصرع بالا: نازلی جان تو ناز بکن من دوستدار ناز توام
راستی اگه دوست دارین منو با عنوان : شعرها و دست نوشته های من لینک کنین بعدش به من بگین البته اگه دوست دارین شما را با چه عنوانی لینک کنم
سلام.. چقدر قشنگ می نویسی.. من بهت لینک میدم.. شما هم اگه مایلی به وبلاگ من لینک بده.. ممنون.. بازم به من سر بزن.. خوشحال میشم.. بای
سلام خاله به من سر می زنی.
نازلی جون عزیزم
دارم با تمرکز تمام به حرفات فکر می کنم
خوبم و خوبتر هم میشم
بازم بیا
داستانهای خوبی می نویسی. چرا عضو وبلاگ داستانک نمی شی؟
dastanak.blogsky.com
( نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت ) احمد شاملو
------------------
مرسی سر زدی
بازم بیا
لینکت کردم
سلام عزیزم...ممنونم از حضورت ..متن زیبائی بود گرم کمی گنک اما زیبا
سلام نازلی عزیز...
زیبا می نویسید...و ممنون از حضورتون در وبلاگ...خوشحال شدم دوست عزیز
سلام نازلی خانوم گل!!
آنچه که بیش از همه توجه من را جلب کرد؛ ریتم عنوانهایی بود که در وبلاگ جدید تو پشت سر هم قرار گرفتند. ریتم و ترتیب این کلمات بالقوه برای جمله سازی و البته ساختن یک جمله با معنا که به خوشبختی ختم بشود بسیار مناسب اند.
نظر من را درباره کیفیت پرداختن تو به جزییات زندگی روزمره بارها شنیدی و یا خواندی و این نوشته های آخر به کلی سرشار از این جزییات زیبا هستند.
من می گم بعد از عنوان خوشبختی دیگر در این وبلاگ ننویس! از اینکه توجه زیادی به بخش نوشته های پیشین نشان دادم؛ معذرت می خواهم!
خداحافظ!
زیباست سری به ما بزن