نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

آسفالت خیس

ماشین آرام از روی آسفالتهای خیس حرکت می کرد، شیارهای آهنی پل خیس بودند و هوا لطافتش را به رخ همه می‌کشید. احساس کرد تنها هشت سال دارد و با مادر و برادش در شهر زیبای بارانی قدم می‌گذارند. گویی که گدای خیابان باز هم قصد داشت لپش را بکشد و قلبش به سرعت می تپید. سالها از آن واقعه می‌گذشت . اما هنوز هم به محض ظاهر شدن خاطره احساس بدی وجودش را پر می‌کرد.ن
با خودش فکر کرد چه دلیلی داشت که دستانش را پر از وسیله کند؟ کیف، عروسک جوجه و داخل کیفش پر از وسیله های احمقانه ایی که هرگز بدرد نمیخوردند. عروسک از دستش افتاد و خم شد تا آنرا بردارد که درست زمان صاف شدن کمرش درحالیکه دستانش پر بود مرد بلند قد و ژنده پوشی که پارگی شلوارش  پاهایی که از فرط کثیفی سیاه شده بودند را نشان میداد،دستش را به طرف صورت دختر آورد. مادر به سمت گدا حمله کرد او هم سریع راهش را کج کرد و رفت.ن
هنوز هم نمیدانست حقیقتا قصد او از این کار چه بود. تمام بدنش می‌لرزید و احساس گناه وجودش را پر کرده بود.ن
شاید تصور می کرد که نمیبایستی وسیله هایش را با خودش می آورد. تمام آن روز به او بد گذشت و تا چندین ساعت سرش می‌چرخید و مدام در حال مراقبت از خودش بود به همه نگاهها مظنون می شد و تصور می کرد همه میخواهند به او حمله کنند و یا او را بدزدند.
اماحالا با خودش فکر می‌کرد که آنروز چقدر بیدلیل ترسیده بود و چرا هیچ کس برای آرام کردنش چیزی نگفت؟
به جوابی نمیرسید شاید خودش مقصر بود که از ترسش چیزی نگفته بود و شاید شرایط برای بیان دردش مساعد نبود.ن
اما امروز آسفالت خیس او را به سالهای گذشته برده بود سالهایی که خاطره های خوب هم داشتند. آنروز با مادر و برادر به رستوران رفتند و غذاهای ممنوع خوردند. بعد کفش سفید پاشنه داری خریدند که او مدام با آن راه رفت اما  متوجه شدند که کفش پایش را میزند و آن را پس دادند. کنار دریا قدم زدند و ساعتهایی را در بی زمانی خاطره کردند.ن
اما چرا دیدن آسفالت خیس او را اول به یاد آن گدا انداخت ؟
نظرات 8 + ارسال نظر
پگاه اریان (وبلاگ سارا صولتی) سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:03 ق.ظ http://tarmita.blogfa.com

وبلاگتون زیباست و مطالبش خواندنی...
در ضمن خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و آغاز رمان هجده هزار صفحه ای سی جی ام: ویگو مورتنسن نوشته سارا صولتی را مطالعه کنید. این براستی باعث افتخار ماست که "شما" هم آن را بخوانید.

سبزه خانوم سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.awoman.blogsky.com

این خاطره های بد ِ لعنتی همیشه پررنگ تر ثبت می شوند...
ــــــــــــــــــــــــ
راستی روز زن و مادر هم مبارک نازلی جان...:)

مهرانی... سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ق.ظ http://mehranweblog.blogsky.com/

ممنون از نظرتون
یه داستان خیلی قشنگ گذاشتم ...

مشی خانوم سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:56 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

همیشه خاطرات بد سختتر پاک می شن چون تاثیرشون بیشتر بوده!
روزت مبارک!!!!!!!!!!!! نازلی جون! من به مناسبت روز زن آپ کردم!

مینا چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:15 ق.ظ http://love2life.blogsky.com

سلام عزیزم
روزت مبارک
خیلی با احساس مینوسی واقعا آدم میبری به صحنه داستانت.
یه لحظه رفتم در قالب اون دخترک با اون عروسک نازش.
دلم برای بچگی و برای بوی باران تنگ شده.
سربلند باشی

مرسی عزیز دلم.

آرمین آران چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:04 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com/

سلام
گفته بودم سیاسی نمینویسم
این نوشته هم سیاسی نبود نقل قولی بود
---------
این نوشتت چقدر ناز بود.
یه لحظه برگشتم به دوران کودکی و ترس هایی ناشی از بی اطلاعی
عین همین ترسهایی که بزرگتر هم که شدیم به انواع مختلف گرفتارشون هستیم
میبینی یکی مثل من از همین نوشته قشنگت میتونه برداشت سیاسی کنه

joseph k یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ق.ظ

اگر مایل به نوشتن در این وبلاگ هستید . در قسمت نظرات اعلام کنید تا شما هم ما را در این وبلاگ با دستان ژرقدرت خود یاری دهید .
www.mohakeme.blogsky.com

امین جون!!!:) دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:52 ب.ظ http://morpheus.blogsky.com

سلام!
اولاً شما که مملو از کامنت هستید. دیگه کامنت ما به چشم نمی یاد.
دویمن راه رفتن روی آسفالت خیس شما بسیار دل انگیز بود. امیدوارم که بیشتر از اینها قدم رنجه کنید و راه بروید و در نتیجه داستان بنویسید. گیریم که گدای بدهیب رخنمایی کند میان آن تصاویر زیبا
سیمن علی رغم میل عیان و آشکار شما به خوردن ماکولات ممنوع! خواهشمندیم نوع غذای ممنوع را مشخص کنید تا بیشتر حس همذات پنداریمان به غلیان افتد.
با سپاس!
پینوشت : به این آشناهاتون سفازش کنید برایمان کامنت بذارن. عقده ای از دنیا نرویم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد