نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

لبخند

- من این پرونده ها رو نگاه کردم چیز به خصوصی ندارن میشه برن برای بایگانی،

: باشه،

- ممنونم.

لبخندی تمام صورت همکار جدید را پر کرد. لبخندی به وسعت تمام خاطرات گذشته. زن احساس میکرد درون آبی به پایین می رود عمیق ، عمیق ، عمیق. حرکات کند بودند و زمان کشدار.

زن با این لبخند به سالهای پیش رفته بود. سالهای درد که این لبخند چون مرهمی بر زخمهایش  بود. حس خوبی از التیام تمام وجودش را پر کرد. چهره همکار جدید از لحظه اول آشنا بود.

اتاق کوچک که نور از پنجره های نزدیک سقف روشنش میکرد، همه جا بهم ریخته و شلوغ و تختخوابی با  ملحفه های شسته نشده که بوی کرم بعد از اصلاح او از حفره های روبالشی بر صورت زن نفوذ میکردند. و دستگاه  پخش موزیک که آرشه ویالون را ملکه ذهنشان میکرد.

دو صورت نیمرخ روبروی هم بر روی بالش بودند و خواب بهانه ایی برای بستن چشمها و نقشه هایی که هرگز به خواب منتهی نمیشد.

زندگی زیباترین خاطراتش را یادداشت میکرد.

قلقلکهای شیطنت بار و بوسه هایی که به چیزی بدل نمیشدند اما چیزی را در درون زن به پایین سر میدادند. خنده هایی که بلند میشدند و دستی که برای ساکت کردنش روی دهان زن میرفت.

قهرهای احمقانه، و تصنعی برای شیطنت بیشتر و بیشتر. روی تخت بالا و پایین پریدن و دنبال هم کردنهای کودکانه و اشکی که از شدت خندیدن پایین میریخت.

" خانم من با شمام، این نامه کجاست؟"

- بله؟؟؟؟!

نظرات 17 + ارسال نظر
صادق چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:18 ب.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام .
یاد داستانهای کوندرا انداختین منو .زن احساس میکرد درون آبی به پایین می رود عمیق ، عمیق ، عمیق. حرکات کند بودند و زمان کشدار... قشنگ بود.
اما من یک چیزی رو دوست دارم بگم : اوون پست ملحفه شسته خیلی شاهکار تر بود . ببینید اوونجا شما نه فلاش بک زده بودید ،‌ نه یک زمان دیگه رو وارد درامتون کرده بودین . یک انسان در یک زمان با همه اتفاقاتی که در همون زمان میفته .
تو سینما تا اوونجا که من میدونم کارگردانا از فلاش بک زدن های زیاد منع می شن . وقتی شما یک زمان دیگه رو وارد داستانتون می کنین داستان شما از نظر فرم دچار نقیصه می شه . یادمون نره م رمان نمی نویسیم . حتی منتقدا این جور رمان ها رو هم قبول ندارن. خود کوندرا هر چند در شخصیت پردازی موفق عمل می کنه اما فرم جدیدی رو ارائه نمی کنه. مخاطب ها الان دنبال فرم هاب تازه هستند .
باز من زیاد حرف زدم . ببخشید

فلش بک زدن توی داستان کوتاه فکر نمیکنم داستان رو دچار نقیصه بکنه. شاید هم من فلش بکم قوی نبوده.

آنی پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ http://annesherly.blogfa.com/

چه حسرت شیرین و کشنده و دردناکی............!

ساندویچ پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:17 ب.ظ http://sandwich.blogfa.com/

واقعا زیبا بود
افرین
راستی این داستان ها رو شما خودتون مینویسید؟
اخه بس که زیبا هستن.
موفق باشی عزیزم

آره عزیزم . شما لطف دارین.

نیلوفر پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

قشنگ نوشتی !
ممنون !

اینموریکس پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:46 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

جالب بود...من نمیتونم مثل صادق بحث کارشناسی بکنم چون سطحم پایین هستش....ولی از خوندن داستانهای شما لذت میبرم...

خواهش میکنم شما لطف دارین.

غ-گ جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.ghganji.blogfa.com

سلام
داستان زیبایی بود....
موفق باشین....
تا سلام دیگر.....

ت ت جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:10 ق.ظ http://i-am-happy.blogfa.com

اینکه بخوای با کسی که خاطره های اینجوری باهاش داری ُ یه طور دیگه رفتار کنی خیلی سخته ............
این داستان یه جورایی نشون میداد مردا تو این مواقع چقدر بی خیال ترن!!!!!!

زاویه دید داستان از نگاه دختر بود بنابراین ما از دل مرده خبر نداریم. شاید توی دل اون هم غوغایی باشه.

آرمین آران جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:55 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com/

سلام
مثل همیشهقشنگ بود
مشخصه از موسیقی هم سررشته خوبی داری

بهاره شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام نازلی جونم
خوفی؟
نازلی جون کدوم جدید بودن؟ دختر یا پسر؟ من اینجور حس کردم که دختر جدید بود... من اگه جای اون بودم حتی یک لحظه هم اونجا نمی موندم و فوری شغلم و عوض میکردم... آخه خیلی سخته اینجوری کار کردن:(
مثل همیشه زیبا و قشنگ بود دوستم... مرسی:-*

همکار جدید پسره بود عزیزم.

کارمند کوچولو شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ http://edarehyema.blogsky.com

سلام نازلی جون... پس شما هم آره.. معلوم نیست دولتی هستین یا خصوصی!

ت ت شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:58 ب.ظ http://i-am-happy.blogfa.com

چرا همه ی خاطره های خوبی که با یه نفر داری بعد از تموم شدن رابطه سیاه و زشت و نفرت انگیز می شن؟ جوری که حتی نمی خوای یه لحظه یادت بیاد؟

آرمین آران یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:40 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com/

سلام
برو http://www.azmoon.com و روی اعلام نتایج نهایی کلیک کن و ....
اگه نشد http://www.azmoon.net رو هم امتحان کن
من همین الان رفتم به آدرس اولی شد

ممنونم. من همش میرفتم توی azmoon.org بخاطر همین جواب نمیداد.
مرسی.

آرمین آران یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ق.ظ http://aranlar.blogsky.com & http://2j.blogfa.com

راستی نازلی جان
فقط از مرمرگر IE استفاده کن
--------------------------------------
معلومه که همکار جدید زنه

نه همکار جدیده مرد بود.

√مهرنوش خانومی√ یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:55 ق.ظ http://tameshki.blogsky.com

عاشق دنبال بازیم
راستش هنوزم که بزرگ شدم این کارو میکنم

حتی بیرون :دی

به روزم خانومی

تو دوست نداری من تو لینک دوستات باشم ؟؟؟؟؟

باران یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:34 ق.ظ http://ghamrang.blogfa.com

سلام.....
شعر قشنگی بود ممنون که به وبلاگ قبلیم (shabesokot.blogsky.com)سرزدی....
آدرس وبلاگ جدیدم رو تو آدرس وب نوشتم.
آرزوی موفقیت وبهروزی را برایت دارم

گیل بانو یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ق.ظ http://banooye-gilak.blogfa.com

سلام
از آشنایی با یک همولایتی خوشحالم

بهاران یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:43 ب.ظ http://chalesh.blogsky.com

زندگی زیباترین خاطراتش را یادداشت میکرد.
عالی بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد