نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

کارت عروسی

برگهای کاهو در آب تشت سفید رنگ غوطه میخورند و پایین میروند. دستانم را درون  آب سرد میکنم . به رابطه ها میاندیشم. به کسانی که روزی به آنها لبخند میزدم و برای بودن در کنارشان لحظه شماری میکردم . به زمانی که نگاهم کودکانه بود و نگاه چشمانشان را نمیشناختم حسادتی که در  آنها موج میزد. لبخندهای تصنعیشان.  

دستانم را بیرون می آروم . انگشتانم از سرمای آب قرمز شده اند. کاهو ها را رها میکنم و به سمت کانتر میروم . شاسی کتری را میزنم تا چای بخورم . روی صندلی مینشینم و به کارت عروسی نگاه میکنم . 

به نام پروردگار یزدان این دو کبوتر عاشق.... 

کارت عروسی یکی از کسانی که زمانی جزء عزیزترین ها بود. بزرگترها اصرار به رفتن دارند و اصرار به برقراری ارتباطی که مدتهاست تمام شده.  

به ارتباط فکر میکنم به دوستی کردن . شاسی کتری قطع میشود . چای میریزم و باز روی صندلی مینشینم. دوباره کارت را از اول تا آخر میخوانم شاید این بار دهم است که آنرا میخوانم. همه چیز غریبه است .حتی نمیدانم همسر او چه قیافه ایی دارد. اما میدانم که اهمیتی هم برایم نخواهد داشت که او چه قیافه ایی دارد. چرا باید به عروسی کسی بروم که سالهاست حتی به من تلفن هم نزده است. 

چرا نمیتوانم به بزرگترها بفهمانم که دوستی ارزشمند است ؟ 

چرا نمیتوانم به آنها بفهمانم که آنها دیگر برایم بی ارزشند و من دوستی آنها را نمیخواهم؟ 

چرا فکر میکنند که به عروسی آنها حسادت میکنم؟ 

چرا چرا چرا؟ 

دستانم را دور لیوان چای میچسبانم تا گرم شوند. و به کاهو ها فکر میکنم باید آنها را بشورم. خوردشان کنم و سالاد را آماده کنم. اما فکرم جای دیگری است.  

به حرفهای پدر فکر میکنم . به حرفهای ضد و نقیضی که کلافه ام میکند. به دلایل بی منطق و حرف زور که از همه آنها بدتر است.  

هوا تاریک میشود و باید چراغها را روشن کنم. ترجیح میدهم در گرگ و میش خانه کرخت و بی حرکت روی صندلی بنشینم و باز هم کارت عروسی را از سر بخوانم. و دوباره  به این نتیجه برسم که بهترین کار نرفتن به عروسی است.  

شاید روزی از کرده ام  پشیمان شوم؟؟؟

نظرات 25 + ارسال نظر
لیلا شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.rittta.blogsky.com

سلام
به نظر من برو چون اگه بری بزرگی خودتو اثبات میکنی عزیزم

صادق یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ق.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام.
دو تا پاراگراف اول قشنگ بود و نوید یک اتفاق خوب رو می داد. اما بعد گرفتار آدمها شدین انگار و همینطور که به آخرای متن می رسیدین این درگیری بیشتر شد( مثل اینکه عمق دلگیری زیاده ها).
دغدغه های انسان شعرهاشو می سازه هرچند که بیانگر یک گلایمندی کوچک و ساده باشه چون به درون آدما بر میگرده قشنگه.
از عنایتتون به نوشتم ممنونم. شیر شیران آقا رامان چطوره؟

خوبه مرسی دست بوسه.

سحربانو یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

نمی دونم بستگی داره واسه چی این جوری شده.
ولی اگه کسی سال به سال حالم رو نپرسه واسه چی باید واسش وقت بذارم.
حرف مردم هم که همیشه هست. که اگه نری اینو می گن و اونو می گن.
بازم باید به کارت نگاه کنی و تصمیم بگیری.

رامان کوچولو خوبه؟؟؟؟

مرسی عزیزم خوبه.

بهاره یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

منم اگر بودم نمیرفتم... چقدر باید آدم گذشت کنه ولی دیگرون هر کار دلشون خواست بکنند و هی وجدان آدم بهش نهیب بزنه که عیب نداره تو ببخش! یه بار آدم باید به وجدانش فرمان سکوت بده و اون کاری رو که دلش میخواد انجام بده... شاید بعدها پشیمون بشه ولی کار درست در حال حاضر همینه که آدم به ندای قلبش گوش بده.
سلام نازلی جونم
خوفی؟
رامان خوشگل و خوشمزه ما چطوره؟ از طرف من چند تا موچ آبدارش بکن:-*
از خودت خیلی مواظب باش دوست جون:-*

لیلا یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.rittta.blogsky.com

سلام
اگه خودت بخوای سخت نیست

یه کارمند (نهال) یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ب.ظ

سلام نازلی جونم.. دلم خیلی برات تنگ شده بود...
برای من هم رفتن به این جور مراسم خیلی زور داره! ولی بزرگترا درک نمی کنن!

بانو تمشکی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ http://tameshki.com

آدما متغیرن . . !

شاید !

سلام همسایه های 3 دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:12 ب.ظ http://rezatehranii3.blogfa.com

سلام.بعد از 7 ماه با موضوع فیلمی به روزم و منتظر نظر شما[گل]

امین جون سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ http://morpheus.blogsky.com

سلام نازلی خانووووووم!
خوبین شما؟
والا نازلی جان! این حرفها رو ول کن! از داستانهای کارگاه تون برامون اینجا بگذار که همچین به دلمون بچسبه!!!
این پست بیشتر باعث شد که فضولی من گل کنه، که ببینم کی می خواد عروسی کنه! همین طوری الکی....
آقای رامان خان خوبن انشالااااا؟ ببوسینشون از طرف دایی شون لطفاً

هستی پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.hastinike.blogspot.com/

عزیزم زیاد گرفتار حرف ها نشو، حرف‌ها همیشه هست و نمیتونی‌ نظر کسی‌ رو در مورد خودت عوض کنی‌. راحت باش توی روابطت با مردم

محمد رضا جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ق.ظ http://myhut.blogfa.com

همین قدر که رفتن یا نرفتن دردسر شده واست یعنی هنوز مهمه.. گرچه کی یا چی شو در جریان نیستم.

Sababoy چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:07 ق.ظ http://sababoy.blogfa.com

دستانم را بگشا و طلوع آفتاب دوستی و عشق را ببین. و ببین نگاه مرا که از طراوت نگاه تو لبریز است.

Open my hands and watch the sunrise of friendship and love and see my face which is full of freshness of your face.

علی ثقفی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ http://www.hamedanfootball.com

سلام
وبلاگ خوبی دارید !
خوشحال میشم اگه به سایت ما هم سربزنید !
در صورت تمایل ما رو به اسم "پایگاه اطلاع رسانی فوتبال همدان" لینک کنید و پیام بذاربد که به چه اسمی لینکتون کنیم !

پری جون دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ب.ظ http://mamnooee.blogsky.com

سلام
نمی خوای خوشحالم کنی ؟

inموریx پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام.....امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشین[لبخند][گل]

بهاره شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

مامان نازلی خوب و مهربون و خوشگل... کجایی پس؟

مینا چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ

برو
بذار کدورتها پاک بشه

حیفه که دل قشنگت سیاه بشه

Sababoy جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ب.ظ http://sababoy.blogfa.com

سلام. یک آهنگ زیبا به اسم Don't you forget about me با زیر نویس از آلبوم Era از آهنگ ساز مشهور فرانسوی Eric Levi به همراه 5 آهنگ برای دانلود. تشریف بیارید و لذت ببرید.

آسمون(مشی) یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

عزیزم...برای همه پیش می آد تو چنین موقعیتی مجبور بشن تصمیم بگیرن...
اگر رشته این دوستی خیلی وقته که گسسته شده و اون شخص تو رو خیلی رنجونده،به نظر من ،نرفتن بهترین تصمیمه...چون این دوستی دیگه دوستی قبل نمی شه و فقط روح آدم رو افسرده و مُشوش می کنه...
ببخشید که با تاخیر اومدم...خیلی سرم شولوغ بود عزیز دلم...
رامان چطوره؟بزرگ شده؟

مرسی عزیزم اونم خوبه بچه ها بزرگ میشن دیگه. خیلی زود. زودتر از اونکه فکرش رو بکنی.

یه کارمند یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام اومدم آدرس یه وبلاگ دیگه ام رو بهت بدم اسمم هم اونجا نیکا ست
http://www.man-you-who.blogfa.com/

آنی پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ب.ظ http://mysweetmiracles.blogfa.com/

سلام نازلی جون مرسی گلم که به من هم سر میزنی :))
آره عزیزم فقط شیرخشک میدم آخه شیر خودم خیلی کم بود و من هم راستش خیلی تلاش نکردم.
کلا از بچگی از صحنه شیر دادن خوشم نمیومد و آخرش هم خودم هم نتونستم.
رامان گلت رو هم ببوس.

صادق سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام
دارم لحظه ای رو تصور می کنم که رامان مهندس شده و رفته خدمت سربازی و الان کلید رو می اندازه توی در و خسته میاد خونه و می بینه که مامانش هنوز مشغول شستن کاهو در لگن سفید هستن و از پست جدید هم خبری نیست .
موفق و سلامت باشید

غرلک دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام

به نظر من برو

ولی زیاد باهاشون قاطی نشو

به قول خودت ممکنه بعداً از حرف و حدیثهایی که پیش میاد پشیمون بشی!

دیر برو، زود هم برگرد

غزلک دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ب.ظ http://golemamgoli.blogsky.com/

هه هه

من الان تاریخ پستت رو دیدم

فکر کنم الان ماه عسلشون هم تموم شده، یه کم دیر برات نسخه پیچیدم

نیکا یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

سلام.. چرا وبت نصفه نیمه باز میشه؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد