نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

خانم آدریل

صدای زنگ می‌یاد، حالا دیگه باید بیدار بشه. الان صداش در میاد: 

" آه زیرم سفته ، لباسم تنگه ، جام ناراحته. باید شرایط نرم تری برای این تخت میگذاشتن، چقدر باید راجع به نشیمن گاهم فکر کنم. بیا لوسین بیا روی پام بشین، چقرد نرمی، خانم آدریل، خانم آدریل" چقدر این زن از من انرژی می گیره.: بله خانم؟ 

" خانم آدریل ، چقدر گفتم برگهای این گلدون باید رو به بالا باشه، من چقدر باید به این مشکل فکر کنم، لوسین خودتو به من نمالون ، آه خانم آدریل به خانم کاترین بگین برای فرنچ مانیکورهای من بیاد . امروز براش وقت گذاشتم، اگه از زمانش بگذره باعث افسردگی میشه" 

از در بیرون میرم و به فرنچ مانیکور فکر میکنم براش وقت گذاشتم باید زنگ بزنم و برای خانم وقت بگیرم. باید به متخصص برگ شناسی دانشگاه سوربن زنگ بزنم و برای برگهای گلدون خانم سئوال کنم باید رو به بالا باشن. برگهای رو به بالا باعث از بین بردن افسردگی میشه، برگهای رو به چپ باعث بیماری هیستریک میشه اوه یادم رفت برگهای رو به ..... 

" خانم آدریل لطفا عصاره انجیر با پوست پرتغال رو بیار ساعتش شده که بو کنم" 

- بله خانم الان. 

" در ضمن در و پنجره رو بازکن  باید کمی هوای تازه بیاد به ماساژور هم زنگ بزن بدنم کوفته است خیلی فکر کردم". 

- بله خانم.  

                                                        ******** 

- سلام آقای پروفسور.... بله .... بله برای برگهای خانم.... بله ... آب بله..... دواشو دادم بله ، متاسفانه دیروز ابری بود، به هواشناسی هم زنگ میزنم.... بله کی ....هفته بعد... اوه نه خانم افسردگی شون شدید میشه لطفا یه وقتی به ما بدید آه متشکرم... ممنون.  

" خانم آدریل ، خانم آدریل" 

- بله خانم. 

" اوه خانم آدریل من از فرنچ کردن خسته شدم چطوره ناخنهامو کوتاه کنم و به خانم کاترین هم بگو که نیاد شاید یه کار جدید خوب باشه." 

- اما خانم شما شب مهمانی دعوت هستید، لرد هاستین هم هستند. 

" لرد هاستین ؟ مهمانی؟ برای چه چیزی؟" 

- به افتخار اختراع بزرگترین بمب شیمیایی قرن که میتونه تمام جهان رو یکجا از بین ببره . 

"آه فراموش کرده بودم، پس بگو خانم کاترین بیاد" 

- بله خانم. 

" لطفا لوسین رو هم بشور خیلی کثیف شده" 

- بله خانم. 

                                                        ******** 

" خانم آدریل، خانم آدریل....... 

نظرات 17 + ارسال نظر
فرشته عشق سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ق.ظ http://Ashkedel.blogsky.com

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان می دانم

آسمون(مشی) سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

چقدر خورده فرمایش...اوهههههههههههههه!
اعصاب می خواد که آدم با اینجور زنا کار کنه!

واقعا یک خانواده بورژوای واقعی.

سحربانو سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:52 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

بیچاره خانوم آدریل:)

پرنیان سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:00 ب.ظ http://missthinker1992.blogfa.com

طفلک خانوم آدریل!!چی می کشه....!!

صادق چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ق.ظ http://pelak21.blogfa.com

سلام.
متنتون من رو یاد کارتون های قدیمی انداخت . خانمهای پر مدعا،‌بد اخلاق و نه بدذات. ایده جالبی بود.
خیلی زنده و جذاب نوشته بودین. ولی شما رو به خدا به من بگین این ماجرای بزرگترین بمب اتم قرن رو برای چی آوردین آخر قصه؟ به یک حادثه تاریخی خاصی مربوط می شه؟ فضای ذهن من یکی رو که مغشوش کرد.
خوندن ایده های جدید آدم رو خوشحال میکنه
موفق باشید

مرسی مثل همیشه ولی باید بگم که گذاشتن اون قضیه بیخودی نبود. یه دلیلی داشت که خودم میدونم:)

بهاره چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

هیچ دلم نمیخواد که جای خانم آدریل باشم... یاد کارتون زبل خان افتادم... زبل خان اینجا... زبل خان اونجا... زبل خان همه جا... خانم آدریل این کار رو بکن... خانم آدریل اون کار و نکن... خانم آدریللللللللللل!!!!!!!!!!!!!

manitalebianfar شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ http://manitalebianfar.persianblog.ir

بازم خیلی قشنگ بود کاش منم ۱ خانم آدریل داشتم

Inموریx یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

[گل][لبخند]

روحا یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:30 ب.ظ http://baloot.blogsky.com

سلام نازلی
خوب بود و خواندنی موفق باشی

منتظر حضورت می مانم

آرمین آران دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:48 ق.ظ

ای بابا مرفهین بی درد که میگن اینا هستن ها
بدنم کوفته است خیلی فکر کردم ! خوش به حالت
ولی نه اینا هم یجوری بدتر از ماهاست وضعشون
ای سرمایه دار، ای بورژوا، ای امپریالیسم، ای هلو ، ای شفتالو ....

hasti سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ http://hastinike.blogspot.com/

این خانم ادریل میتونه خوب بره تو اعصابت. آخ که من رو بد جوریاد کسی‌ میندازه!

ترانه سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ب.ظ http://zendegihaa.blogspot.com

من دوست ندارم یه خانم آدریل داشته باشم. خودم چی کار کنم پس. هفته ای یه بار یکی بیاد کمک بد نیست :دی

hasti سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ب.ظ http://hastinike.blogspot.com/

na azizam. man motevaled dey nistam. chera? chtor mageh?

بلوط چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ

انگار که قسمتی از یک رمان انگلیسی رو خوندم!
راستی شما رمان بلند نمی نویسی؟
اگه بنویسی فکر کنم خیلی قشنگ از آب دربیاد :)

دوست دارم ولی خوب کار سختیه خیلی حوصله میخواد و من یه کمی عجول بی حوصله هستم. البته شما لطف دارین.

آیلا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

سلام نازلی جون
مرسی از توجه و لطفی که بهم داشتی.
رفتم مقداری از آرشیوتو خوندم. داستانات متن قوی ای دارن. دستور زبان و املای صحیح که این روزا به کلی از مد رفته متاسفانه، ولی تو داستانای تو به خوبی رعایت شده. از این لذت بردم.
و یه سوال... چرا شخصیتا خارجین؟ کنایه زدن راحتتر میشه؟ گمونم منظور اینه. به هر حال موفق باشی.
میرم کامنتا رو جواب بدم. جوابتو می تونی همونجا بخونی.

حقیقتش به نکته ظریفی اشاره کردین. من نوشتن توی فضای غیر ایرانی برام راحتتره خودم هم نمیدونم چرا اینطوریه شاید بخاطر اینکه کتابهای نویسندگان خارجی رو بیشتر خوندم و توی ذهنم تاثیر گذاشته شاید هم من یک غرب زده هستم:)

غزلک یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ق.ظ http://golemamgoli.blogsky.com/

خانم آدریل و کووووووووووووففففففففففتتتتتتتتت

خانم آدریل و مرگ

درد بی درمون

---------------------

ببخشید دیگه جو منو گرفت؛)

هایده یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ق.ظ

نظرات دوستانت رو خوندم ولی به نظر من تمرکز اصلی داستان خانم آدریل نبود. بلکه نکته اصلی اختراع بمب شیمیایی و آدمهایی که برای این اختراع جشن میگیرند بود. خانم آدریل در واقع شاهدی است بر زندگی این گونه انسانها.
ما هم مثل خانم آدریل شاهدانی هستیم بر این دنیا. ای کاش شاهدانی منفعل نباشیم.
منتظر داستانهای جدیدت هستم.

دوستت دارم هایده جان خوشم میاد که به نکته های من خیلی خوب و دقیق دقت میکنی. مرسی که میایی و داستانم رو میخونی عزیز دل.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد