کتلتهای سرخ شده را تقسیم میکنم و در بشقابهای آنها چهار عدد میگذارم و برای خودم سه عدد خیلی گرسنه نیستم. گوجه فرنگی های خورد شده را کنار کتلتها میگذارم. همه سسها را از یخچال در میآورم سفید، قرمز و خردل. نوشابه و لیوانها را روی میز میگذارم و نان را که در مایکروفر گرم شده داخل سبد لای پارچه سفید میپیچم و صدایشان میکنم.
شوهرم جدول روزنامه را کنار می گذارد و پسرم از اتاق می آید و همه دور پیشخوان آشپزخانه مینشینیم و شروع به خوردن میکنیم. کتلت مرغ یکی از غذاهای مورد علاقه پسرم است و با اشتها می خورد وقتیکه غذا را با اشتها می خورند تمام خستگی کار روز و بعد از آن کار خانه از تنم در میآید. به ساعت نگاه میکنم ده و ربع است و تازه دور هم جمع شده ایم، خیلی اشتها ندارم بیشتر خسته ام و بیخواب اما شعفی درونم را پر کرده . دیدن اینکه همه دور هم غذا میخوریم برایم لذتبخشترین اتفاقات است. لقمه هایی که برای رفع اشتها به بزرگترین سایز انتخاب میشوند و برآمدگی لپشان، به من آرامش میدهد. ظرف غذای شوهرم را پر میکنم و داخل قابلمه کوچک برای فردای پسرم کتلت میگذارم. به یاد می آورم که فردا باید تنها غذا بخورد دلم میگیرد.
یکی از کتلتهایم را نصف میکنم و هر تکه را به یکی از آنها می دهم و آنها اصرار میکنند که پس خودت چی. اما لذت خوردن آنها بالاتر از خوردن خودم است.
پسرم غذایش را تمام کرده و اشاره میکند که در حال ترکیدن است. دستی به سرش میکشم و قربان صدقه اش میروم، تشکر میکند. شوهرم هم از من میخواهد تا برایش سالاد بکشم با آبلیمو و روغن زیتون و نمک. پسرم اجازه می گیرد و به اتاقش می رود میدانم که میخواهد با تلفن صحبت کند .
مثل همیشه به سالادی که برای شوهرم آماده کردم ناخنک میزنم و او هم به من اصرار می کند که بیشتر بخورم و من تنها لبخند می زنم.
سئوال همیشگی را می پرسد که چایی آماده است و من در جواب میگویم که بله و آرام ظرفها را از روی پیشخوان جمع میکنم.
شاید خیلی خسته ام اما بالاترین لذت را برده ام . به یاد حرف مادرم میافتم که همیشه می گفت
" یه غذای خوب خانواده رو دور خودش جمع میکنه" لبخند می زنم و در حالیکه چای میریزم احساس خوشبختی می کنم.