نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

نوشته های من

داستان کوتاه- شعر-داستان بلند

کریستالهای براق

آفتاب ظهر کسالت را   به رخ میکشید و خانه در سکوت به خواب رفته بود. 

تخیل کردن و چیدن تصاویر در ذهن زیبا بودند و میتوانستند شعفی کودکانه در دل او بیافریند. اما اگر رویای او به حقیقت نمیرسید؟؟؟   

ترسی وجودش را پر کرد سعی کرد به مساله فکر نکند . پاسخ پرسشهایش با گذر زمان پیدا میشد اما صبر کردن سخت بود. احتمال جواب او کاملا یکسان بود و هیچ نشانه ایی برای نزدیک شدن نداشت. باید کاری میکرد اما نمیدانست به راستی نمیدانست که چه کار میتواند بکند؟ تنها سرگرم شدن راه حلی بود که بتواند روزهای کند و کش دارش را سپری کند. 

تمرکز کردن دشوار بود و خواندن بدون تمرکز هیچ فایده ایی نداشت.  

از جایش برخواست و دستگاه پخش موزیک را روشن کرد . موزیک تند و بدون کلام فضای دیگری ایجاد کرد. 

نگاهی به ویترین خاک گرفته کرد و ظروفی که مدتها تصمیم شستن آنها را در سر پرورانده بود.   

 

حتی در گرگ و میش غروب کریستالها برق میزدند باید چراغ را روشن میکرد.

ترس

- بچه چیه ؟ همش دردسر من که حالا حالا ها نمیخوام بچه بیارم. 

: اما الان با چند وقت بعد چه فرقی میکنه؟ 

- باید کارهامو بکنم ، باید به موفقیت هایی که میخوام برسم بعد راجع بهش فکر میکنم. 

: ولی اونوقت خیلی سنت میره بالا، ممکنه برای بچه خوب نباشه. 

- من که نباید بخاطر بچه زندگی ام رو بهم بزنم! 

: ولی مگه اون چی کار میخواد با زندگی تو بکنه؟؟ 

- تمام وقتتو میگیره دائم باید بهش شیر بدی مراقبش باشی، وای اصلا نمیخوام راجع بهش فکر هم بکنم فقط دردسره. 

: فکر نمیکنی این طرز فکر فقط خودخواهی آدمهاست. یا شاید یه ترس کاذب که وجود داره، وقتی یه کسی هنوز توی سن سی و یک سالگی به موفقیتهاش نرسیده کی میخواد برسه؟؟؟ 

- سن منو به رخم میکشی! واقعا که. 

: نه ، دارم تو رو با واقعیتها روبرو میکنم، بهتره با خودت صادق باشی. 

- که چی بشه که حامله بشم و هیکلم بهم بریزه. 

: فکر میکنی برای چی به این دنیا اومدی و وظیفه ات چیه؟ اصلا هیچوقت راجع بهش فکر کردی که یک زن چه نقشی در این دنیا داره؟ 

- نه فکر نکردم، دیگه هم نمیخوام به این بحث مسخره ادامه بدم. من اصلا نمیخوام بچه دار بشم باید کی رو ببینم؟ 

: چرا مثل بچه ها حرف میزنی بهتره که منطقی باشی. ببین یا میخواهی در تمام عمرت بچه دار بشی یا اینکه نه نمیخواهی، اگه نمیخواهی که هیچ ، ولی وقتی بچه مردم رو دیدی قوربون صدقه اش نرو . ولی اگه میخواهی بچه دار بشی همین الان هم ریسک تو با اون مریضی که داری بالاست . بنابراین زودتر تکلیف خودت رو روشن کن. تو فقط میترسی و این کاملا طبیعیه چون همه آدمها از تغییر میترسند . بهتر به جای فرار از مشکل به حل اون فکر کنی.

رکورد

همه رفته بودند چراغها برای هیچکس می سوخت
لغات در جلوی چشمانش می‌چرخید
فکرش متمرکز نبود
تصاویر یکی پس از دیگری در ذهنش کوبیده می‌شد
عکسهای منزجر کننده مانیتور در هوا چرخ می‌زد
آب دهانش تلخ شده بود
چشمانش را بست و به ارزش رکورد زدن فکر کرد